بی هول و تکانلغتنامه دهخدابی هول و تکان . [ هََ / هُو ل ُ ت َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) بی ترس و از جای بدر رفتن . بی بیم و از جای بشدن . رجوع به هول و نیز رجوع به تکان شود.
بیخ و بارلغتنامه دهخدابیخ و بار. [ خ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) اصل و فرع . ریشه و ثمر.- بیخ و بار کسی را کندن ؛ نابود ساختن و نیز بکلی از بین بردن : ستیز فلک بیخ و بارش بکندسم اسب
بیر و بیکارلغتنامه دهخدابیر و بیکار. [ رُ ](ص مرکب ، از اتباع ) بیربیکار. بالتّمام بیکار: جوان بیر و بیکار نباید وقت بگذراند. (یادداشت مؤلف ).
شریلغتنامه دهخداشری . [ ش َ ] (ع اِمص ) ممال شَری ̍.- بیع و شری ؛ خرید و فروش : تو همی خواهی که پنجم شان شوی احتیاطی کن درین بیع و شری . انوری .وی بسا کس رفته تا هند و هری او
ستد و دادلغتنامه دهخداستد و داد. [ س ِ ت َ دُ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) بیع و شری .داد و ستد. معامله . سودا. خرید و فروش : ستد و داد مکن هرگز جز دستادست که پسادست خلاف آرد و صحبت ب
بیعلغتنامه دهخدابیع. [ ب َ ] (ع مص ) بیعة. مبیع.خریدن و فروختن (از اضداد). (از منتهی الارب ). پرداخت ثمن و دریافت مثمن یا بعکس (از اضدادست ). (از اقرب الموارد). خریدن و فروختن
خرید و فروشلغتنامه دهخداخرید و فروش . [ خ َ دُ ف ُ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) مبایعه . سودا. معامله . تجارت . داد و ستد. بیع و شری . بده و بستان . سودا. (یادداشت بخط مؤلف ) : مکدر مش
داد و ستدلغتنامه دهخداداد و ستد. [ دُ س ِ ت َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) مخفف دادن و ستدن : چو بستانی ببایدت دادکز داد و ستد جهان شد آباد.نظامی .دهد بستاند و عاری نداردبجز داد و ستد ک