بیضانلغتنامه دهخدابیضان . (ع ص ، اِ) ج ِ ابیض . سپیدان از مردم . ضد سیاهان . (از لسان العرب ) (از تاج العروس ). مقابل سودان . سپیدپوستان . سپیدان . (یادداشت مؤلف ). سپیدان . ضد
بیضانلغتنامه دهخدابیضان . (اِخ ) فخذی از بنی یوسی از زهران از قبایل بزرگ عسیر معروف به اهل بیضان . (از معجم قبایل العرب ).
بیزانلغتنامه دهخدابیزان . (ع اِ) ج ِ باز، بمعنی مرغ شکاری . (از منتهی الارب ) (از یادداشت مؤلف ). رجوع به باز شود.
بیزانلغتنامه دهخدابیزان . (نف ، ق ) صفت بیان حالت ازبیختن . در حال بیختن . (یادداشت مؤلف ) : ز رنگ روی مل بر خاک ریزان ز تاب موی گل بر باد بیزان .؟ (از تاج المآثر).
بیضانیلغتنامه دهخدابیضانی . [ ] (اِ) رشیدی از منطق اشارات ابوعلی آرد که بیضانی بمعنی ققنس (رومی ) مرغ معروف است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ققنس شود.
بیضانیلغتنامه دهخدابیضانی . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب است به بیضان . رجوع به بیضان شود. || شبیه بیضی . بیضوی . (از ملحق لسان العرب ).
بیضانیاتلغتنامه دهخدابیضانیات . [ ب َ نی یا ] (ع اِ) مرغان آبی ، اعم از اردک و قاز و جز آن . (یادداشت مؤلف ).
بیانلغتنامه دهخدابیان . [ ب َ] (اِ) درنده ای است که دشمن شیر باشد. (آنندراج ). قسمی از ببر. (ناظم الاطباء). رجوع به ببر بیان شود.
بیضانیلغتنامه دهخدابیضانی . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب است به بیضان . رجوع به بیضان شود. || شبیه بیضی . بیضوی . (از ملحق لسان العرب ).
بیضانیلغتنامه دهخدابیضانی . [ ] (اِ) رشیدی از منطق اشارات ابوعلی آرد که بیضانی بمعنی ققنس (رومی ) مرغ معروف است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ققنس شود.
بیضانیاتلغتنامه دهخدابیضانیات . [ ب َ نی یا ] (ع اِ) مرغان آبی ، اعم از اردک و قاز و جز آن . (یادداشت مؤلف ).
ضحنلغتنامه دهخداضحن . [ ض َ ](اِخ ) شهری است در دیار سلیم بنزدیکی وادی بیضان ، وآن را به صاد مهملة نیز گفته اند. (معجم البلدان ).