بیسانلغتنامه دهخدابیسان . [ ب َ ] (اِخ ) دهی است در شام و از آن ده است قاضی عبدالوضیم بن علی . (منتهی الارب ) (از مراصد الاطلاع ).
بیسانلغتنامه دهخدابیسان . [ ب َ ] (اِخ ) بیت شان . شهر فلسطین قدیم بر ملتقای دره های اردن و یزرعیل . در اوایل عصر مفرغ مسکون بود (حدود 3000 - 2000 ق .م .)، و بقایای فراوان از دور
بیسانلغتنامه دهخدابیسان . [ ب َ ] (اِخ ) موضعی است به یمامة بین بصره و واسط و آن را میسان نیز گویند. (از مراصدالاطلاع ) (از منتهی الارب ). رجوع به مرآت البلدان ج 1 ص 336، کامل اب
بلیسانهلغتنامه دهخدابلیسانه . [ ب َ ن َ / ن ِ ] (ق مرکب ) بلیس مانند. ابلیس مانند. ابلیسانه : آن امیر از حال بنده بی خبرکه نبودش جز بلیسانه نظر.مولوی .
بیانلغتنامه دهخدابیان . [ ب َ] (اِ) درنده ای است که دشمن شیر باشد. (آنندراج ). قسمی از ببر. (ناظم الاطباء). رجوع به ببر بیان شود.
لاویلغتنامه دهخدالاوی . (اِخ ) نام دیهی میان بیسان و نابلس . گورلاوی پسر یعقوب بدانجا و نام این ده از نام اوست . (معجم البلدان ).
عفربلالغتنامه دهخداعفربلا. [ ع َ رَ ب َ ] (اِخ ) شهری است در غور اردن در نزدیکی بیسان و طبریه . (از معجم البلدان ).
ظهر حمارلغتنامه دهخداظهر حمار. [ ظَ رُ ح ِ ] (اِخ ) دهی است بین نابلس و بیسان که گویند قبر بنیامین برادر یوسف آنجاست .