بیرون غژیدنلغتنامه دهخدابیرون غژیدن . [ غ َ دَ ] (مص مرکب ) بیرون خزیدن . رجوع به بیرون خزیدن و غژیدن شود.
بیرونلغتنامه دهخدابیرون . (اِخ ) مولد ابوریحان در بیرون خوارزم بود نه به سند و نه به تون و چنانکه یاقوت در معجم الادباء آرد، بیرون کلمه ای است فارسی و بمعنی خارج و بر است و گوید
خزیدنلغتنامه دهخداخزیدن . [ خ َ دَ ] (مص ) آهسته بجائی درشدن . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). داخل شدن به آهستگی : دشت از تو کشید مفرش وشی چرخ از تو خزید در خز ادکن . ناصرخسرو.از ک
عنکلغتنامه دهخداعنک . [ ع َ ] (ع مص ) بسته گردیدن و بلند شدن ریگ ، چندان که راه بر وی نماند. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). گرد آمدن و مرتفع گشتن ریگ ، بطور
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن احمدبن اسحاق بن موسی بن مهران اصفهانی مکنی به ابونعیم . محدّثی مشهور است و کتابی مأثور دارد مسمّی بحلیةالأولیاء که نام شری
بیرون غژیدنلغتنامه دهخدابیرون غژیدن . [ غ َ دَ ] (مص مرکب ) بیرون خزیدن . رجوع به بیرون خزیدن و غژیدن شود.
مزحفلغتنامه دهخدامزحف . [ م َ ح َ ] (ع اِ) جای غیژیدن مار. ج ، مزاحف . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). || جای افتادن قطره ٔ باران . ج ، مزاحف . (ناظم الاطباء).