بیرون زهیدنلغتنامه دهخدابیرون زهیدن . [ زِ دَ ] (مص مرکب ) به خارج تراویدن . تراوش کردن بخارج . پس دادن . رجوع به زهیدن شود.
برون جهیدنلغتنامه دهخدابرون جهیدن . [ ب ِ / ب ُ ج َ دَ ] (مص مرکب ) بیرون جهیدن . بیرون جستن : شب از میان باختر برون جهدبگسترد بزیر چرخ جای او.منوچهری .
بیرونلغتنامه دهخدابیرون . (اِخ ) مولد ابوریحان در بیرون خوارزم بود نه به سند و نه به تون و چنانکه یاقوت در معجم الادباء آرد، بیرون کلمه ای است فارسی و بمعنی خارج و بر است و گوید
بیرونلغتنامه دهخدابیرون . (ق ، اِ) مقابل درون . بِرون مخفف آنست و بلفظ شدن و افتادن و زدن و جستن و آمدن و ماندن و دادن و کردن و کشیدن و آوردن و بردن مستعمل . (غیاث ) (آنندراج ).
بیرون دادنلغتنامه دهخدابیرون دادن . [ دَ ](مص مرکب ) برون دادن . بخارج آوردن . || زهیدن . || تراویدن . تراوش کردن : از هرچه سبوپر کنی از سر وز پهلوش زان چیز برون آید و بیرون دهد آغار.
زهیدنلغتنامه دهخدازهیدن . [ زِ دَ ](مص ) زاییدن . (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زاییدن و تولد کردن . (فرهنگ فارسی معین )... زیهیدن ؛ زادن . پیش آ
پالیدنلغتنامه دهخداپالیدن . [ دَ ] (مص ) کاوش کردن . جستجو کردن . تفحص کردن . جستن . || دیدن . (جهانگیری ). || صافی کردن . تصفیه کردن : پالیدن زر را؛ خالص کردن آن از خَبث . (زمخشر
پس دادنلغتنامه دهخداپس دادن . [ پ َ دَ ] (مص مرکب ) بازدادن چیزی را که از کسی گرفته باشند. رد کردن چیزی گرفته از کسی را به او. خریده را بفروشنده بازگردانیدن و بهای داده را ستدن . ر