بیربطلغتنامه دهخدابیربط. [ رَ ](ص مرکب ) (از: بی + ربط) بی پیوستگی و ارتباط. که ربط ندارد. که منظم و منتسق نیست . || بی ترتیب . بی نظم . (آنندراج ): سخن بیربط گفتن ؛ سخنان نامنظم و غیرمنسجم گفتن . پرت و پلا گفتن . رجوع به ربط شود.
بیربطفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیاساس، بیپایه، هردری، نابهجا، چرند، چرت، مهمل، نامربوط ≠ موثق، مربوط ۲. بیترتیب، بینظم ≠ منظم، مرتب، بسامان ۳. بیاطلاع، بیعلم، ناآگاه ≠ آگاه ۴. بیتناسب، بیمناسبت ≠ متناسب، مربوط
بربتلغتنامه دهخدابربت . [ ب َ ب َ ] (اِ) سازی است مشهور و عود است یا طنبور و در اغلب لغات بهمین املاست . بلی بفتح هر دو با، بربت ، سازی است و شبیه بسینه ٔ مرغابی کاسه ای دارد و بت پارسی و بتای قرشت است و ط معرب آنست و بربط را که هر دو با، مفتوح است عربان مکسور کرده اند. (انجمن آرا) (آنندراج )
بربدلغتنامه دهخدابربد. [ ب َ ب َ ] (اِخ ) مخفف باربد. (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). که مطرب خسرو پرویز است . (برهان ) (ناظم الاطباء). رجوع به باربد شود.
بربطلغتنامه دهخدابربط. [ ب َ ب َ ] (معرب ، اِ) معرب بربت بمعنی سینه بط زیرا که ساز بربط شبیه است به سینه ٔ بط. (غیاث اللغات ). کلمه ٔ فارسی است معرب مرکب از بر بمعنی سینه و بت بط مرغابی چه هیأت آن بسینه ٔ مرغابی و گردن آن ماند. (مفاتیح العلوم خوارزمی ). و آن مرکب از چهار تار است نام زفت ترین
بربطفرهنگ فارسی معین(بَ بَ) [ معر. ] ( اِ.) عود،از آلات موسیقی شبیه تار که کاسه اش بزرگتر و دسته اش کوتاه تر است .