بیرامعلیلغتنامه دهخدابیرامعلی . [ب َ ع َ ] (اِخ ) (سلطان صوفی ) بنا بگفته ٔ مؤلف عالم آرا یکی از کردانی بوده است که در دوران شاه عباس صفوی به حکومت دیلمان گیلان رسیده است . (از کرد
همای مروزیلغتنامه دهخداهمای مروزی . [ هَُ ی ِ م َرْ وَ ] (اِخ ) میرزا محمدصادق . از مردم مرو و در خدمت محمدحسین خان پسر بیرامعلی خان قاجار ملقب به فخرالدوله بوده است . از مرو به مشهد
رحیمیلغتنامه دهخدارحیمی . [ رَ ] (اِخ ) آذر بیگدلی گوید: اسمش عبدالرحیم خان معروف به خان خانان فرزند بهرام خان بهارلو ترکمان بود. و به هندوستان رفت . رحیمی جوانی مستعد بود. اکثر
بیرکلیلغتنامه دهخدابیرکلی . [ ](اِخ ) (929-981) زین الدین محمدبن بیرعلی محیی الدین معروف به بیرکلی یا برکلی یا برکوی . از قصبه ٔ بانی کری از شاگردان محیی الدین معروف به اخی زاده و
بیرملغتنامه دهخدابیرم . [ ب َ رَ ] (ترکی ، اِ) بیرام . بایرام . عید و جشن . (غیاث اللغات ). نام دو عید از بزرگترین اعیاد مسلمانان ، عید فطر و عید اضحی و اول را کوچک بیرامی (عید
شهاب الدینلغتنامه دهخداشهاب الدین . [ ش ِ بُدْ دی ] (اِخ ) لقب محمودبن احمد اهری (625 - 695 یا 698 هَ . ق .). وی صرف ونحو و فقه و اصول را در زادگاه خود در محضر ملا حسن اهری فراگرفت و