بیذرانیلغتنامه دهخدابیذرانی . [ ب َ ذَ نی ی ] (ع ص ) مرد بسیارگوی و افشاکننده ٔراز. (از منتهی الارب ). بیذار. رجوع به بیذار شود.
بیرمانیلغتنامه دهخدابیرمانی . (اِخ ) برمه . نام جمهوری واقع در جنوب شرقی آسیا در شبه جزیره ٔ هندوچین . پایتختش رانگون است . و رجوع به برمه شود.
بیلمانلغتنامه دهخدابیلمان . [ ب َ ل َ ] (اِخ ) نام محلی است که شمشیرهای بیلمانیة بدان منسوب است و شاید از سرزمین یمن باشد و محمدبن عبدالرحمان بیلمانی محدث به این شهر منسوب است . ب
بیلمانلغتنامه دهخدابیلمان . [ ب َل َ ] (اِخ ) چنانکه از مضمون سخن لسترنج برمی آید شهری بوده است در چهارمنزلی دولاب و شش منزلی سفیدرود، مقر داعی رئیس علویان . (سرزمینهای خلافت شرقی
بیلمانیلغتنامه دهخدابیلمانی . [ ب َ ل َ ] (ص نسبی ) منسوب به بیلمان و عبدالرحمن بن البیلمانی مولای عمربن الخطاب بدانجا نسبت دارد. (منتهی الارب ). || ستبر و بادکرده . (از ذیل اقرب ا
بیذرانیلغتنامه دهخدابیذرانی . [ ب َ ذَ نی ی ] (ع ص ) مرد بسیارگوی و افشاکننده ٔراز. (از منتهی الارب ). بیذار. رجوع به بیذار شود.
بیرمانیلغتنامه دهخدابیرمانی . (اِخ ) برمه . نام جمهوری واقع در جنوب شرقی آسیا در شبه جزیره ٔ هندوچین . پایتختش رانگون است . و رجوع به برمه شود.
بیلمانلغتنامه دهخدابیلمان . [ ب َ ل َ ] (اِخ ) نام محلی است که شمشیرهای بیلمانیة بدان منسوب است و شاید از سرزمین یمن باشد و محمدبن عبدالرحمان بیلمانی محدث به این شهر منسوب است . ب
بیلمانلغتنامه دهخدابیلمان . [ ب َل َ ] (اِخ ) چنانکه از مضمون سخن لسترنج برمی آید شهری بوده است در چهارمنزلی دولاب و شش منزلی سفیدرود، مقر داعی رئیس علویان . (سرزمینهای خلافت شرقی
بیلمانیلغتنامه دهخدابیلمانی . [ ب َ ل َ ] (ص نسبی ) منسوب به بیلمان و عبدالرحمن بن البیلمانی مولای عمربن الخطاب بدانجا نسبت دارد. (منتهی الارب ). || ستبر و بادکرده . (از ذیل اقرب ا