بیدورلغتنامه دهخدابیدور. [ ] (اِ) تمک . نرم از گیاههای زمین . و رجوع به خربث در ابن البیطار و تمک شود.
بندورلغتنامه دهخدابندور. [ ب َ ] (اِ) نفس منطبعه را گویند که آن قوت متخیله ٔ افلاک است و جمع آن بندوران باشد. (برهان ) (آنندراج ). ازلغت دساتیری است . رجوع به فرهنگ دساتیر ص 236
بندورلغتنامه دهخدابندور. [ ب ُ ] (اِ) ریسمانی باشد که بدان جوال و توبره و امثال آن را دوزند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء).
بیاورلغتنامه دهخدابیاور. [ وَ ] (اِ) نفع و سود. (آنندراج ). سود و نفع و فایده و حاصل . (ناظم الاطباء).
بیخور و خوابلغتنامه دهخدابیخور و خواب . [ خوَ / خ ُ رُ خوا / خا ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) بی میل به خوردن و خفتن . (اشتینگاس ). || مضطرب و پریشان از غمی یا مصیبتی یا خطری . || مرتاض و ری
بیخوردلغتنامه دهخدابیخورد. [ خوَرْ / خُرْ ] (ص مرکب ) (از: بی + خورد = خوردن ).- بیخورد شدن ؛ از خورش و طعام بازماندن از میان رفتن اشتها.- بیخورد و بیخواب شدن ؛ مضطرب و پریشان و
حربثلغتنامه دهخداحربث . [ ح ُ ب ُ ] (ع اِ) گیاهی است که گوسفندان چرند. تمک . بیدور. ج ، حَرابث . نباتیست از نباتهای زمین نرم . (منتهی الارب ). یقال : اطیب اللبن ما رعی الحربث و
بندورلغتنامه دهخدابندور. [ ب َ ] (اِ) نفس منطبعه را گویند که آن قوت متخیله ٔ افلاک است و جمع آن بندوران باشد. (برهان ) (آنندراج ). ازلغت دساتیری است . رجوع به فرهنگ دساتیر ص 236
بندورلغتنامه دهخدابندور. [ ب ُ ] (اِ) ریسمانی باشد که بدان جوال و توبره و امثال آن را دوزند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء).
بیاورلغتنامه دهخدابیاور. [ وَ ] (اِ) نفع و سود. (آنندراج ). سود و نفع و فایده و حاصل . (ناظم الاطباء).
بیخور و خوابلغتنامه دهخدابیخور و خواب . [ خوَ / خ ُ رُ خوا / خا ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) بی میل به خوردن و خفتن . (اشتینگاس ). || مضطرب و پریشان از غمی یا مصیبتی یا خطری . || مرتاض و ری