بیدارهشلغتنامه دهخدابیدارهش . [ هَُ ] (ص مرکب ) مخفف بیدارهوش . بیداردل . بیدارخاطر. بیدارمغز : که ایمن بود مردبیدارهش ز غوغای این باد قندیل کش .نظامی .
بیدارهلغتنامه دهخدابیداره . [ رَ / رِ ] (ص ) ترسو و جبان . || آشفته شده از عشق . || (اِ) بیذاره . فریب و مکر و حیله . (ناظم الاطباء).
بیدارهوشلغتنامه دهخدابیدارهوش . (ص مرکب ) هشیار. آگاه . کسی که همیشه متنبه باشد و دارای غفلت نبود. (ناظم الاطباء) : جهاندیده پیران بیدارهوش چو گفتار گویند کردند گوش . نظامی .سخنهای
بیارزشفرهنگ مترادف و متضادبیاعتبار، بیاهمیت، بیفایده، شهروا، غیرمهم، کمبها، کمقیمت، مبتذل، ناچیز، نامعتبر ≠ ارزشمند
قندیل کشلغتنامه دهخداقندیل کش . [ ق ِ ک ُ ] (نف مرکب ) باد قندیل کش ؛ بادی که بشدت وزد و چراغها و قندیلها خاموش کند : که ایمن بود مرد بیدارهش ز غوغای این باد قندیل کش .نظامی .
غوغالغتنامه دهخداغوغا. [ غ َ / غُو ] (اِ) شور و مشغله . (فرهنگ رشیدی ). شور و مشغله و فریاد و فغان که در وقت حادثه و بلایا از ازدحام و خروج خلق برآید حتی فریاد سگان به یکبار، و
بیدارهلغتنامه دهخدابیداره . [ رَ / رِ ] (ص ) ترسو و جبان . || آشفته شده از عشق . || (اِ) بیذاره . فریب و مکر و حیله . (ناظم الاطباء).
بیدارهوشلغتنامه دهخدابیدارهوش . (ص مرکب ) هشیار. آگاه . کسی که همیشه متنبه باشد و دارای غفلت نبود. (ناظم الاطباء) : جهاندیده پیران بیدارهوش چو گفتار گویند کردند گوش . نظامی .سخنهای