لغتنامه دهخدا
بیدارمغز. [ م َ ] (ص مرکب ) کنایه از مردم عاقل و هوشیار و خبردار باشد. (برهان ). عاقل . هوشیار. خبردار و با بصیرت . (ناظم الاطباء). خبیر. بیداردل .بیدارخاطر و بیدارهوش . (آنندراج ). بیدارهوش . (مجموعه ٔ مترادفات ). کنایه از مردم عاقل و هوشیار. (انجمن آرا). زیرک و هوشیار. (شرف