بیدادگریلغتنامه دهخدابیدادگری . [ گ َ ] (حامص مرکب ) بیدادی . ظلم و تعدی و ستم و زبردستی و بی قانونی . (ناظم الاطباء). ظلم . ستم . تعدی . مقابل دادگری : دل من خواهی و اندوه دل من نب
بیدادگرلغتنامه دهخدابیدادگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) بیدادمند. بیدادوند. ستمگر و متعدی و ظالم . (ناظم الاطباء). جائر. غاشم . ستمکار. غشوم . متعدی . قاسط. ستم پیشه . جفاکار. جفاپیشه . طاغ
قسطلغتنامه دهخداقسط. [ ق َ ] (ع مص ) جور و بیدادگری کردن و از حق بازگردیدن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || پریشان و پراکنده نمودن چیزی را. (منتهی الارب ). قسوط به هر دو
جائریلغتنامه دهخداجائری . [ ءِ ] (حامص ) ستمگری . بیدادگری : کسی را که بسترد آثار عدلش ز روی زمین صورت جائری را. ناصرخسرو.رجوع به جور شود.