بیدادگرلغتنامه دهخدابیدادگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) بیدادمند. بیدادوند. ستمگر و متعدی و ظالم . (ناظم الاطباء). جائر. غاشم . ستمکار. غشوم . متعدی . قاسط. ستم پیشه . جفاکار. جفاپیشه . طاغیه . (یادداشت مؤلف ). ظالم و ستمکار لیکن موافق قاعده نادادگر باید چه دادگر گوئیا صیغه ٔ فاعل است و سلب آن با لفظ «ن
بیدادگردیکشنری فارسی به انگلیسیdespot, heavy-handed, inhuman, oppressive, tyrannical, tyrannous, tyrant
بدپدرلغتنامه دهخدابدپدر. [ ب َ پ ِ دَ ] (اِ مرکب ) ناپدری .(ناظم الاطباء) (از شعوری ج 1 ورق 162) : گریان شده ست بی تو چو پیوسته بخت و ملک همچون یتیم طفل که در دست بدپدر.شمس
بیدادگریلغتنامه دهخدابیدادگری . [ گ َ ] (حامص مرکب ) بیدادی . ظلم و تعدی و ستم و زبردستی و بی قانونی . (ناظم الاطباء). ظلم . ستم . تعدی . مقابل دادگری : دل من خواهی و اندوه دل من نبری اینت بیرحمی و بیمهری و بیدادگری . فرخی .این چه بی ش
بیدادگریلغتنامه دهخدابیدادگری . [ گ َ ] (حامص مرکب ) بیدادی . ظلم و تعدی و ستم و زبردستی و بی قانونی . (ناظم الاطباء). ظلم . ستم . تعدی . مقابل دادگری : دل من خواهی و اندوه دل من نبری اینت بیرحمی و بیمهری و بیدادگری . فرخی .این چه بی ش
بیدادگریلغتنامه دهخدابیدادگری . [ گ َ ] (حامص مرکب ) بیدادی . ظلم و تعدی و ستم و زبردستی و بی قانونی . (ناظم الاطباء). ظلم . ستم . تعدی . مقابل دادگری : دل من خواهی و اندوه دل من نبری اینت بیرحمی و بیمهری و بیدادگری . فرخی .این چه بی ش