بیخهلغتنامه دهخدابیخه . [ خ َ/ خ ِ ] (اِ مرکب ) بیخ . اصل . (آنندراج ) : چنان بیخه و ریشه های متین که رگ رانده در مغز گاو زمین .ظهوری (از آنندراج ).
بیخه احشاملغتنامه دهخدابیخه احشام . [ خ َ اَ ] (اِخ ) ناحیه ای است در فارس . بیخه صحرای درازی را گویند که در میانه ٔ دو کوه افتاده باشد و این ناحیه در جانب مغربی شهر لار است درازای آن
بیخه فاللغتنامه دهخدابیخه فال . [ خ َ ] (اِخ ) ناحیه ای است در فارس . برای آنکه با قصبه فال بلوک گله دار در یک بیخه افتاده است آنرا بیخه فال گویند میانه ٔ جنوب و مغرب لار است درازای
بیاهلغتنامه دهخدابیاه . (اِخ ) نام رودخانه ای است بسیار بزرگ در نواحی لاهور. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) : با توانایی و قدرت بهراسید همه پیل از آن شیر که کشتی
بیاهنجیدنلغتنامه دهخدابیاهنجیدن . [ هََ دَ ] (مص ) آهنجیدن : گفت فردا نشتر آرم پیش توخود بیاهنجم ستیم از ریش تو. رودکی .رجوع به آهنجیدن شود.
foilدیکشنری انگلیسی به فارسیفویل، ورق، زرورق، تراشه، ته چک، فلز ورق شده، سیماب پشت اینه، خنثی کردن، فلز را ورقه کردن، بی اثر کردن، دفع کردن
بیخه احشاملغتنامه دهخدابیخه احشام . [ خ َ اَ ] (اِخ ) ناحیه ای است در فارس . بیخه صحرای درازی را گویند که در میانه ٔ دو کوه افتاده باشد و این ناحیه در جانب مغربی شهر لار است درازای آن
بیخه فاللغتنامه دهخدابیخه فال . [ خ َ ] (اِخ ) ناحیه ای است در فارس . برای آنکه با قصبه فال بلوک گله دار در یک بیخه افتاده است آنرا بیخه فال گویند میانه ٔ جنوب و مغرب لار است درازای
هرانعلغتنامه دهخداهرانع. [ هََ ن ِ ] (ع اِ) بیخهای گیاهی است شبیه طرثوث . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
گاوبسلغتنامه دهخداگاوبس . [ ب َ ] (اِخ ) (کوه ...)میانه ٔ قریه ٔ کل (کال ) ناحیه ٔ بیخه فال لارستان و قریه ٔ عماده ده ناحیه ٔ مضافات شهر لار. این کوه از بسیاری مار ضرب المثل است