بیختنلغتنامه دهخدابیختن . [ ت َ ] (مص ) مصدر دوم غیرمستعمل آن بیزیدن . بیخ . بیز. بیزیدن است . (از یادداشت بخط مؤلف ). غربال کردن و پرویزن کردن . (آنندراج ). غربله .نخل . تنخل .
غربال بیختنلغتنامه دهخداغربال بیختن . [ غ ِ / غ َ ت َ ] (مص مرکب ) غربال کردن . بیختن چیزی از غربال . غربال را به دست زدن : غربال بیختیم به عمری که یافتیم زر عیاردار به میزان صبحگاه .
بوختنلغتنامه دهخدابوختن . [ ت َ ] (مص ) نجات دادن (مخصوصاً از دوزخ ). رهایی بخشیدن . پهلوی «بختن » . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به بُخت شود.
بیختهلغتنامه دهخدابیخته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) چیزی که از غربال رد شده باشد. (ناظم الاطباء). منخول . مغربل : هرگز نبرد کسی ببازارنابیخته گندم بهایی . ناصرخسرو.|| پیچیده : مطوی ب
بیخستنلغتنامه دهخدابیخستن . [ ب َ / ب ِ خ َ / خ ُ ت َ ] (مص ) درماندن و عاجز شدن . (برهان ) (آنندراج ). بی نوا گشتن و درماندن . (ناظم الاطباء). پیخستن . لگدمال کردن . کوفتن در زیر
الک کردنscreening 2واژههای مصوب فرهنگستانبیختن آرد برای جدا کردن ذرات خارجی بزرگتر از حد مطلوب از آن