بعمدلغتنامه دهخدابعمد. [ ب ِ ع َ ] (ق مرکب ) ارادی . بمیل . تعمداً. بعمدا. عمداً. (یادداشت لغت نامه ).
نامردفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیحمیت، دیوث، زنبمزد، قرمساق ۲. بیحمیت، بیغیرت، بیمروت ۳. عنین، ناتوان ۴. امرد ۵. ترسو، جبون ≠ مرد