بیجی کلالغتنامه دهخدابیجی کلا. [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان جلال ازرک است که در بخش مرکزی شهرستان بابل واقع است . 525 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
کلان بینیلغتنامه دهخداکلان بینی . [ ک َ لام ْ ] (ص مرکب ) بزرگ بینی . (ناظم الاطباء). دماغ گنده . آنکه بینی کلان دارد. صاحب بینی کلان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عُناب ، اَعنَب ؛
بیجیواژهنامه آزادبگریز؛گریز کن؛ گریز ...( از واژه جهیدن )- این واژه پاک پارسی است و در بخش های از افغانستان، کار برد فراوران دارد و بویژه، در استان غور باستانی.
کلالغتنامه دهخداکلا. [ ک َ ] (پسوند) به پارسی و تبری ، قریه و دیه و محله را نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). در بعض اسامی امکنه ٔ گیلان و مازندران این کلمه به آخر می پیوندد،
کلان بینیلغتنامه دهخداکلان بینی . [ ک َ لام ْ ] (ص مرکب ) بزرگ بینی . (ناظم الاطباء). دماغ گنده . آنکه بینی کلان دارد. صاحب بینی کلان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عُناب ، اَعنَب ؛
بزرگ بینیلغتنامه دهخدابزرگ بینی . [ ب ُ زُ ] (ص مرکب ) آنکه بینی کلان دارد. (یادداشت بخط دهخدا). مقابل کوچک بینی . آنَف : و آن شتربان مردی بود سرخ مو، گربه چشم و بزرگ بینی . (قصص الا
خرطوملغتنامه دهخداخرطوم . [خ ُ ] (ع اِ) بینی . بینی کلان . (از منتهی الارب ) (ترجمان ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ج ، خَراطیم : سنسمه علی الخرطوم . (قرآ
قنافلغتنامه دهخداقناف . [ ق ِ ] (ع ص ) مرد بزرگ بینی کلان ریش درازقامت درشت . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || سر نره ٔ بزرگ . (منتهی الارب ). رجوع به قُناف شود.