بیجیواژهنامه آزادبگریز؛گریز کن؛ گریز ...( از واژه جهیدن )- این واژه پاک پارسی است و در بخش های از افغانستان، کار برد فراوران دارد و بویژه، در استان غور باستانی.
بيجيدیکشنری عربی به فارسیرنگ قهوه اي روشن مايل بزرد و خاکستري , پارچه اي که از پشم طبيعي رنگ نشده ساخته شود
بیجی کلالغتنامه دهخدابیجی کلا. [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان جلال ازرک است که در بخش مرکزی شهرستان بابل واقع است . 525 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
بیجیدجلغتنامه دهخدابیجیدج . [ دَ] (معرب ، اِ) معرب پیچیده . نام بیماری که عرب آنرا بنام دیگری لوی (اللوی ) گوید. (یادداشت بخط مؤلف ). این حال را اللوی گویند و بتازی بیجیدج نیز گو
بیجی کلالغتنامه دهخدابیجی کلا. [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان جلال ازرک است که در بخش مرکزی شهرستان بابل واقع است . 525 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
بیجیدجلغتنامه دهخدابیجیدج . [ دَ] (معرب ، اِ) معرب پیچیده . نام بیماری که عرب آنرا بنام دیگری لوی (اللوی ) گوید. (یادداشت بخط مؤلف ). این حال را اللوی گویند و بتازی بیجیدج نیز گو
جیجیغ بیجیغلغتنامه دهخداجیجیغ بیجیغ. (اِ مرکب ) درتداول عامه ، چیزهایی چون بازیچه که دختران جوان و پسران جوان را خوش آید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
جرین دهلغتنامه دهخداجرین ده . [ ] (اِخ ) دهی است از توابع کلارستاق واقع در ناحیه ٔ کوهستان غربی بیجیو (یجیده نو). (از ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران ص 146).