بیابانیهلغتنامه دهخدابیابانیه . [ نی ی َ / ی ِ ] (معرب ، ص نسبی ) مؤنث بیابانی . ج ، بیابانیات . (فرهنگ فارسی معین ).
بیابان مرگلغتنامه دهخدابیابان مرگ . [ م َ ] (ص مرکب ) آنکه در بیابان بمیرد و احوالش کسی را معلوم نشود. (آنندراج ). هلاک شده در بیابان . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : در جهان یا رب بیابا
بیابانیلغتنامه دهخدابیابانی . (ص نسبی ) بدوی و صحرایی . (ناظم الاطباء). بدوی . صحرایی . صحرانشین . (فرهنگ فارسی معین ). بادی . (ترجمان القرآن ) : کرد صحرانشین کوه نبردچون بیابانیان
بیابانلغتنامه دهخدابیابان . (اِ مرکب ) پهلوی «ویاپان » ، سمنانی «بیه بون » ، سنگسری «بیه بن » ، سرخه ای «بیه ون » ، شهمیرزادی «بیه بون » ، بی آب و علف ، لاسگردی «بیه بن » گیلکی «ب
ظیانلغتنامه دهخداظیان . [ ظَی ْ یا ] (ع اِ) سپرم بیاوانی . (مهذب الاسماء). یاسمین دشتی . یاسمین برّی . یاسمن زرد. یاسمین البر. قلیماطس . و داود ضریر انطاکی در تذکره گوید: ظیان ی
بلغتنامه دهخداب . (حرف ) حرف دوم است از الفباء فارسی و نیز حرف دوم از الفبای عربی و همچنین حرف دوم از ابجد و آنرا «با» و «باء» و «بی » خوانند. و آن یکی از حروف محفوره ، شفهیه
ولغتنامه دهخداو. (حرف ) حرف بیست و ششم از حروف هجاء عرب و سی ام از الفبای فارسی و ششم از الفبای ابجدی و نام آن «واو» است و در حساب جُمّل آن را به شش دارند. در تجوید واو از حر
بیابانیهلغتنامه دهخدابیابانیه . [ نی ی َ / ی ِ ] (معرب ، ص نسبی ) مؤنث بیابانی . ج ، بیابانیات . (فرهنگ فارسی معین ).
بیابان مرگلغتنامه دهخدابیابان مرگ . [ م َ ] (ص مرکب ) آنکه در بیابان بمیرد و احوالش کسی را معلوم نشود. (آنندراج ). هلاک شده در بیابان . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : در جهان یا رب بیابا