بیابانیهلغتنامه دهخدابیابانیه . [ نی ی َ / ی ِ ] (معرب ، ص نسبی ) مؤنث بیابانی . ج ، بیابانیات . (فرهنگ فارسی معین ).
بیابانیلغتنامه دهخدابیابانی . (ص نسبی ) بدوی و صحرایی . (ناظم الاطباء). بدوی . صحرایی . صحرانشین . (فرهنگ فارسی معین ). بادی . (ترجمان القرآن ) : کرد صحرانشین کوه نبردچون بیابانیان
بیابانیانلغتنامه دهخدابیابانیان . (اِ مرکب ) ج ِ بیابانی ، بمعنی صحرانشین . رجوع به بیابانی شود. || ستاره هایی که در غیر مدار آفتاب و ماه واقع شده اند. (ناظم الاطباء ذیل بیابانیات ).
بیابانیفرهنگ مترادف و متضاد۱. صحرایی، کویری، ریگزاد ≠ دشتی ۲. باغی ۳. وحشی، غیراهلی ۴. نامتمدن، بدوی ۵. بیاباننشین ۶. راننده برون شهری
بیابان گردلغتنامه دهخدابیابان گرد. [ گ َ ] (نف مرکب ) کسی که در بیابان زیست میکند. صحراگرد باشد. بدوی . چادرنشین : کرد صحرانشین کوه نوردچون بیابانیان بیابان گرد.نظامی .
بیابان نشینلغتنامه دهخدابیابان نشین . [ بان ْ، ن ِ ] (نف مرکب ) صحرانشین و بدوی و مردمانی که در بیابان زندگی میکنند. (ناظم الاطباء). بیابان نشیننده . آنکه در بیابان زیست کند. صحرانشین
مقلتةلغتنامه دهخدامقلتة. [ م َ ل َ ت َ ] (ع اِ) جای هلاک . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). مهلکه . ج ، مَقالِت . (اقرب الموارد) (از محیط المحیط). || هلاک . (منتهی الارب
غوللغتنامه دهخداغول . (ع اِ) هلاک .(منتهی الارب ) (آنندراج ). هلکة. (اقرب الموارد). || بلا و سختی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). داهیه . (اقرب الموارد). || دیو بیابانی که از راه
کبکلغتنامه دهخداکبک . [ ک َ ] (اِ) مرغی است معروف . (آنندراج ). پرنده ای است مشهور و معروف و آن دو قسم می باشد دری و غیر دری هر دو به یک شکل و شمایل لیکن دری بزرگتر و غیر دری ک