بگولغتنامه دهخدابگو. [ ب ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان درآگاه بخش سعادت شهرستان بندرعباس . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
بگوگویش اصفهانی تکیه ای: bevâ طاری: bevâ(ǰ) طامه ای: bevâ / beɂâ طرقی: bevâ(ǰ) کشه ای: bevâ(ǰ) نطنزی: bavâ / bevâ
بگوگویش اصفهانی تکیه ای: bevâ(ǰ) طاری: bevâ طامه ای: bâhâ/ bâɂâ طرقی: bevâ(ǰ) کشه ای: bevâ نطنزی: bavâ
بوژی کِشندهtractive bogie, motored bogieواژههای مصوب فرهنگستانبوژی موتورداری که چرخ- محورهای آن هریک بهتنهایی یا بهطور مشترک ازطریق یک جعبهدنده به حرکت درمیآید
بوژی موتوردارpowered bogie, motor bogieواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بوژی که دارای نیروی محرک یا موتور است و معمولاً در قطارهای خودکِشَند به کار میرود
بوژیbogie 1, truckواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای شامل چهار یا شش چرخ که بهصورت جفت در زیر وسیلۀ نقلیۀ ریلی طویل نصب میشود و ازطریق لولایی مرکزی حرکت و انعطاف وسیلۀ نقلیۀ را در پیچها تسهیل میکند
بوژی خودفرمانself steering bogieواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بوژی که از اتصال انعطافپذیر مجموعۀ چرخـ محورها با قاب بوژی تشکیل میشود و جهت محورها را با شعاع انحنای پیچ هماهنگ میکند
بگونیافرهنگ فارسی عمیدگلی به رنگهای سرخ، قهوهای، سفید، و ارغوانی با بوتۀ کوتاه و ساقههای باریک توخالی که بومی مناطق گرمسیر است.⟨ بگونیای برگی: (زیستشناسی) نوعی بگونیای زینتی بدون گل.
بگونیالغتنامه دهخدابگونیا. [ ب ِ گ ُ ] (لاتینی ، اِ) گیاهی از تیره ٔ بگونیاها با گلهای سرخ و سفید یا صورتی اصلش از آمریکای مرکزی است و در حدود چهارصد گونه از آن شناخته شده است . (از فرهنگ فارسی معین ). انواع آن : پیازی . عادی . دائمی . برگی . رکس . معین التجاری . کرکی . شکوفه ای .
بگومگولغتنامه دهخدابگومگو. [ ب ِ م َ ] (اِمص مرکب ) از اتباع است . جدال لفظی . جر و بحث .مجادله ٔ لفظی .گفت و شنود. مجادله . مشاجره . محاجه .
بگونیافرهنگ فارسی عمیدگلی به رنگهای سرخ، قهوهای، سفید، و ارغوانی با بوتۀ کوتاه و ساقههای باریک توخالی که بومی مناطق گرمسیر است.⟨ بگونیای برگی: (زیستشناسی) نوعی بگونیای زینتی بدون گل.
بگونیالغتنامه دهخدابگونیا. [ ب ِ گ ُ ] (لاتینی ، اِ) گیاهی از تیره ٔ بگونیاها با گلهای سرخ و سفید یا صورتی اصلش از آمریکای مرکزی است و در حدود چهارصد گونه از آن شناخته شده است . (از فرهنگ فارسی معین ). انواع آن : پیازی . عادی . دائمی . برگی . رکس . معین التجاری . کرکی . شکوفه ای .
بگومگو کردنلغتنامه دهخدابگومگو کردن . [ ب ِ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جر و بحث کردن .مباحثه . مجادله . مشاجره . محاجه کردن . گفتگو کردن .
بگومگولغتنامه دهخدابگومگو. [ ب ِ م َ ] (اِمص مرکب ) از اتباع است . جدال لفظی . جر و بحث .مجادله ٔ لفظی .گفت و شنود. مجادله . مشاجره . محاجه .
جوابگولغتنامه دهخداجوابگو. [ ج َ ] (نف مرکب ) جوابگوی . جواب گوینده . آنکه جواب دهد. پاسخ دهنده . || آنکه یا آنچه مقابله ٔ با امری کند: جواب گوی این اولتیماتوم ، توپ است . (از فرهنگ فارسی معین ). || مسئول و جواب دهنده ٔ نتایج عملی .
چربگولغتنامه دهخداچربگو. [ چ َ ] (نف مرکب ) بمعنی چرب زبان است ، که کنایه از شیرین سخن باشد. (برهان ). چرب زبان . (ناظم الاطباء). چربگوی . چرب سخن . چرب گفتار. فصیح : همان چربگو مرد شیرین گذارچنین چربی انگیخت از مغز کار. نظامی .|| چ
شبگولغتنامه دهخداشبگو. [ ش َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) خواننده و گوینده در شب . (از برهان ) (از آنندراج ). نطق کننده و خواننده در شب . (فرهنگ نظام ) : چو آن شبگو گرفتی راه شبدیزشدندی جمله ٔ آفاق شبخیز. نظامی .بر آستان تو پیر زحل بود د
غیبگولغتنامه دهخداغیبگو. [ غ َ / غ ِ ] (نف مرکب ) غیبگوی . کسی که از چیزهای پنهان خبر میدهد. (فرهنگ نظام ). آنکه از امور نهانی و اسرار مردم خبر دهد. (ناظم الاطباء). آنکه غیب گوید.خبردهنده از غیب و نهان . رجوع به غیب شود. || رمال و فالگیر و فالگو. (ناظم الاطباء