بگنگلغتنامه دهخدابگنگ . [ ب َ ن َ ] (اِ) حیوان دم بریده را گویند. (برهان ) (رشیدی ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا) (جهانگیری ). رجوع به بکنک شود.
بانگگویش تهرانینوعی قمار. (انواع قمار با گنجفه)بانگ اردبیلی، شمند، ریم، حکم، پاسور،چِلِم، بیست و یک، تخته، سنگ، کم و زیاد، حک، بادخانه، مجازات
بانگ زدنلغتنامه دهخدابانگ زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) فریاد کردن . فریاد زدن . بانگ برآوردن . آواز کردن کسی را از روی سختی و غضب . (ناظم الاطباء). صدا زدن و داد زدن . (فرهنگ نظام ).
بانگلغتنامه دهخدابانگ . (اِ) فریاد. آواز بلند. (برهان قاطع) (آنندراج ). صوت . آوا. صیحة. (ترجمان القرآن ). صراخ ، هیاهو. صیاح ، نعره . غو. (فرهنگ اسدی ). بان . (فرهنگ اسدی ). ند
بکنکلغتنامه دهخدابکنک . [ ب ِ ک َ / ب َ ن َ ] (اِ) بگنگ . حیوان دم بریده را گویند. (برهان ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (سروری ) (از انجمن آرا) (از غیاث ).
بلغتنامه دهخداب . (حرف ) حرف دوم است از الفباء فارسی و نیز حرف دوم از الفبای عربی و همچنین حرف دوم از ابجد و آنرا «با» و «باء» و «بی » خوانند. و آن یکی از حروف محفوره ، شفهیه