بکملغتنامه دهخدابکم . [ ب َ ک َ ] (اِ) بگم . بقم . چوبی سرخ که رنگرزان بدان چیزها رنگ کنند و بقم معرب آنست . (برهان ). بقم و چوبی سرخ که در رنگرزی بکار برند. (ناظم الاطباء). چوب سرخ که پشم و ابریشم بدان رنگ کنند، بقم معرب آن . (رشیدی ) (از جهانگیری ). بقم . (سروری ) (از انجمن آرا). و رجوع به
بکملغتنامه دهخدابکم . [ ب َ ] (ع مص و حامص ) گنگی یا عجز بیان و بلاهت . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از غیاث ). بَکامة. (منتهی الارب ). ورجوع به بکامة شود. || گنگ و کر و کور پیدا شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || گنگی و کری و کوری مادرزاد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء
بقملغتنامه دهخدابقم . [ ب َ ق َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بالاشهرستان اردستان است که 115 تن سکنه دارد. آب از قنات . محصول آنجا غلات ، خشکبار، محصولات حیوانی . شغل اهالی آن زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
بقملغتنامه دهخدابقم . [ ب َ ق َ ] (ع مص ) بیمار گردیدن شتر از خوردن عنظوان که نوعی از شور گیاه است . (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از متن اللغة).
بیکملغتنامه دهخدابیکم . [ ب َ / ب ِ ک َ ] (اِ) صفه و ایوان را گویند. (برهان ). صفه و ایوان و رواق . (ناظم الاطباء). صفه و ایوان . آنرا بشکم نیز خوانند و بیکم و بجکم تصحیف بشکم است و لغتی جداگانه نخواهد بود. (انجمن آرا) (آنندراج ) (از رشیدی ) (از جهانگیری ). ا
بقملغتنامه دهخدابقم . [ ب َ ق َ / ب َق ْ ق َ ] (ع اِ) بکم . (برهان ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). معرب بکم و بگم ، چوبی باشد سرخ که رنگ رزان بدان چیزها رنگ کنند. (از برهان ). بقول ابن درید کلمه ٔ پارسی معرب است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). چوبی است سرخ که
بقمفرهنگ فارسی عمیددرختی بلند با برگهایی مانند برگ بادام، گلهای ریز، میوۀ گِرد، و چوب سرخرنگ که از آن در رنگرزی استفاده میشود.
بکمونفرهنگ فارسی عمیدگیاهی به اندازۀ درخت سماق با برگهای سوزنی، گلهای سفید، و تخمی شبیه شاهدانه؛ غرفج؛ کرفج.
بکماءلغتنامه دهخدابکماء. [ ب َ ] (ع ص ) نعت مؤنث أبکم . (منتهی الارب ). مؤنث أبکم یعنی زن گنگ و کر و کور مادرزاد. ج ، بُکم و بُکمان . (ناظم الاطباء).
بکمازلغتنامه دهخدابکماز. [ ب ِ / ب َ ] (اِ) نبید باشد. (صحاح الفرس ). شراب را گویند. (سروری ) (معیار جمالی ). نبیذ و شراب . (شرفنامه ٔ منیری ). نبیذ. (حاشیه ٔ فرهنگ خطی اسدی نخجوانی ). می . خمر. مدام . مُل . باده . و رجوع به بگماز شود. || مهمانی مطلقاً. (برهان
لخشاندنلغتنامه دهخدالخشاندن . [ ل َ دَ ] (مص ) لغزاندن . لغزانی : ان تمید بکم ، ای لئلا تمید بکم (قرآن 16 و 15 و 10/31)؛تا شما را نلخشاند. (تفسیر ابوالفتوح ج <span class=
فَرَقْنَافرهنگ واژگان قرآنشكافتيم - جدا كرديم (عبارت "فَرَقْنَا بِکُمُ ﭐلْبَحْرَ "يعني دريا را براي شما شكافتيم)
يَمْلِکُفرهنگ واژگان قرآنمالک است - اختیار و قدرت دارد (عبارت "فَمَن يَمْلِکُ لَکُم مِّنَ ﭐللَّهِ شَيْئاً إِنْ أَرَادَ بِکُمْ ضَرّاً أَوْ أَرَادَ بِکُمْ نَفْعاً" یعنی : اگر خدا بخواهد گرفتارتان کند و يا سودي برايتان بخواهد کيست که چنين اختيار و قدرتي را دارا باشد که جلو آن را بگيرد)
بکمونفرهنگ فارسی عمیدگیاهی به اندازۀ درخت سماق با برگهای سوزنی، گلهای سفید، و تخمی شبیه شاهدانه؛ غرفج؛ کرفج.
بکماءلغتنامه دهخدابکماء. [ ب َ ] (ع ص ) نعت مؤنث أبکم . (منتهی الارب ). مؤنث أبکم یعنی زن گنگ و کر و کور مادرزاد. ج ، بُکم و بُکمان . (ناظم الاطباء).
بکماز کردنلغتنامه دهخدابکماز کردن . [ ب ِ ما ک َ دَ ] (مص مرکب ) مجلس شراب داشتن . (برهان ). می گساردن . و رجوع به بگماز کردن شود.
متبکملغتنامه دهخدامتبکم . [ م ُ ت َ ب َک ْ ک ِ ] (ع ص ) درمانده در سخن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و رجوع به تبکم شود.
مبکملغتنامه دهخدامبکم . [ م ُ ب َک ْ ک ِ ] (ع ص ) خاموش و ساکت و بی زبان و گنگ . || ساکت کننده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
الست بربکملغتنامه دهخداالست بربکم . [ اَ ل َ ت ُ ب ِ رَب ْ ب ِ ک ُ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ استفهامی ) رجوع به اَلَست شود : تو چرا الست بربکم نزنی بزن که اگر زنی همه ذره ذره ٔ کائنات پر از صدای بلی کنی .طاهره .