بکرانلغتنامه دهخدابکران . [ ب َ ک َ ] (ع اِ) چرخ چاه و آن چوبی گرد باشد که بر آن جویچه مانندی کنده و رسن بر وی گذاشته آب کشند. (آنندراج ). و رجوع به بَکرة شود.
بکرانلغتنامه دهخدابکران . [ ب ِ ] (از ع ، اِ) ج ِ بکر. (ناظم الاطباء). جمع بکر به علامت «اَن » فارسی : دگر ره بود پیشین رفته شاپوربپیش آهنگ آن بکران چون حور. نظامی .- بکران بهشت
بکرانلغتنامه دهخدابکران . [ ب ُ ] (اِ) کناره ٔ دیگ و ته دیگ و آن مقدار ازطعام که در ته دیگ چسبیده و بریان شده باشد و آن راته دیگ نیز گویند. (ناظم الاطباء). ته دیگی . (غیاث ). برن
بکرانلغتنامه دهخدابکران . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی جزء بلوک کلاته دهستان مرکزی بخش میامی شهرستان شاهرود. سکنه ٔ آن 600 تن . آب از قنات . محصول آنجا غلات ، لبنیات . (از فرهنگ جغرافیایی
بنکرانلغتنامه دهخدابنکران . [ ب ُ ک َ ] (اِ) بمعنی بکران و آن برنج یا هر چیزی دیگر بود که در ته دیگ بریان و چسبیده باشد. (برهان ) (انجمن آرا) (از آنندراج ). ته دیگی . (رشیدی ). بر
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن بکران بن الحسین الزجاج . یاقوت گوید: کتب عنه علی بن محمد الأزدی فی سنة 355 هَ . ق . رجوع بمعجم الأدباء ج 1 ص 381 شود.
دلگرلغتنامه دهخدادلگر. [ دِ گ َ ] (اِ) بُکران طعام باشد و آن طعامی است که بر ته دیگ چسبیده است و بزور کفگیر جدا کنند. (برهان ) (آنندراج ). قدری از طعام که در ته دیگ مانده باشد.(
اسحاقلغتنامه دهخدااسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن حسن بن بکران . مکنی به ابوالحسین ملقب به عَقْرانی ّ (عُقْرانی ّ، عِقْرانی ّ) تمار. شاید نسبت به عقر باشد که نام چندین موضع آمده است .
خلفلغتنامه دهخداخلف . [ خ َ ل َ ] (ع مص ) میل کردن شتر بکرانه . یقال : خلف البعیر. || آبستن شدن ماده شتر. منه : خلفت البعیر. || چپه دست شدن . || احوال گردیدن . (منتهی الارب ) (