بکار شدنلغتنامه دهخدابکار شدن . [ ب ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مصرف شدن . بکار رفتن : ای بزرگی که دین و دولت راهمه آثار تو بکار شود.مسعودسعد.
بکارلغتنامه دهخدابکار. [ ب َک ْ کا ] (اِخ ) دهی است نزدیک شیراز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به مرآت البلدان ج 1 ص 257 و ابن بطوطه ص 413 شود.
بکارلغتنامه دهخدابکار. [ ب ِ ] (حرف اضافه + اسم )- بکاری پرداختن ؛ اشتغال بدان . (از منتهی الارب ).- بکاری در شدن ؛ آغاز کردن کاری . اشتغال بکاری . شروع کردن کاری .- بکاری قیا
بکارلغتنامه دهخدابکار. [ ب ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) در کار و مشغول . مشغول بکار. (ناظم الاطباء). مشغول . || بافایده . (ناظم الاطباء). مفید. محتاج الیه . لازم . ضروری . (یادداشت مو
شروع کردنلغتنامه دهخداشروع کردن . [ ش ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شروع نمودن . آغازیدن و ابتدا کردن . (ناظم الاطباء). آغازیدن . آغاز کردن . دست بکار شدن . افتتاح . برداشت کردن . ابتدا کردن
مشغوللغتنامه دهخدامشغول . [ م َ ] (ع ص ) در کار داشته شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در کار. بکار. (یادداشت مؤلف ) : لیکن تو نئی به علم مشغول مشغول به طاق و طیل
بارداسلغتنامه دهخدابارداس . (اِخ ) فوقاس (فوکاس ). نام یکی از سرداران دولت بیزانس است که با سردار دیگر موسوم به بارداس اسقلروس همدست بوده و در زمان واسیل دوم و قسطنطین نهم بکرات و
امتهانلغتنامه دهخداامتهان . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بکار خدمت داشتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بادروزه داشتن . (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). بکار گرفتن کسی یا چ