بِچِّخّیْدَگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی پرخاشگری کردن ، پرخاش ، سخنان درشت گفتن همراه با اتهام زنی یا در مقام دفاع ، ابراز خشم و تنفر
بیخیدنلغتنامه دهخدابیخیدن . [ ب ِ ی َ خی دَ ] (مص ) یخ کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به یخیدن و یخ کردن شود.
شولغتنامه دهخداشو. (اِ) مخفف شوی است که شوهر باشد. (برهان ).در تداول گناباد خراسان ، زوج . بعل . بت : بس شهر که مردانشان با شه بچخیدندکامروز نبینند در اوجز زن بی شو. فرخی .من
بی شویلغتنامه دهخدابی شوی . (ص مرکب ) بی شوهر. زنی که شوهر نداشته باشد.زن که او را شوهر نبود. زوجه که او را زوج نبود. (ناظم الاطباء). عزب . عزوبة. (منتهی الارب ) : دگر کودکانی که
چخیدنلغتنامه دهخداچخیدن . [ چ َ دَ ] (مص ) کوشیدن . (از فرهنگ اسدی ) (برهان ) (ناظم الاطباء). کوشش کردن . (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). سعی کردن . (از برهان ) (آنندراج ).
بیخیدنلغتنامه دهخدابیخیدن . [ ب ِ ی َ خی دَ ] (مص ) یخ کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به یخیدن و یخ کردن شود.
بخیدنلغتنامه دهخدابخیدن . [ ب َ دَ ] (مص ) پنبه و پشم زدن .(آنندراج ). حلاجی کردن پشم و پنبه . (ناظم الاطباء).