مسلغتنامه دهخدامس . [ م ِ ] (اِ) نحاس . جوهری باشد از فلزات که دیگ و طبق و غیره از آن سازند و ارباب صنعت که کیمیاگران باشند آن را طلا کنند. (برهان ). یکی از اجساد صناعت کیمیا،
حاللغتنامه دهخداحال . (ع اِ) کیفیت . چگونگی . وضع. هیأت . گونه . شکل . جهت . بث ّ. دُبّة. دُب ّ. حالت . طبق . هِبّة. اهجورة. اهجیراء. اِهجیری . هجیر. هجّیرة. هجّیری ̍. طِب ْء.