بو کشیدنلغتنامه دهخدابو کشیدن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) بوی چیزی را از دور استشمام کردن . || دریافتن نشان چیزی . (فرهنگ فارسی معین ).
بولغتنامه دهخدابو. [ ب َوو ] (ع اِ) پوست شتربچه که پر از کاه و مانند آن کرده بر آن شتران دوشند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): فلان اخدع من البو و انکد من اللو. (اقرب الموا
بولغتنامه دهخدابو. (اِ) بوی . رایحه . (برهان ) (آنندراج ) (از انجمن آرا) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ). رایحه و تأثیری که به واسطه ٔ تصاعد پاره ٔ اجسام در قوه ٔ شامه
بولغتنامه دهخدابو. (ع اِ) مانکن . صورت از انسانی که با چوب یا گچ ساخته باشند. عروسک پشت پرده . (از دزی ج 1 ص 124).
بو کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی بو کردن، بو کشیدن، بوییدن، نفسکشیدن کشف کردن بو دادن، اسپند دود کردن، دود دادن
بو کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. استشمام کردن، بو کشیدن، بوییدن ۲. بدبو شدن، متعفن شدن ۳. له شدن، فاسد شدن