بو دادنلغتنامه دهخدابو دادن .[ دَ ] (مص مرکب ) پراکندن رایحه . || بوی بد پراکندن . چس دادن . (فرهنگ فارسی معین ). || برشته کردن تخمه ها و مغزها. (غیاث ). برشته کردن و بریان کردن با
بو دادنفرهنگ مترادف و متضاد۱. برشته کردن ۲. بویناک کردن ۳. بوی بد پراکندن، بویناک بودن، بوی گند دادن، عفن بودن، گندیده بودن، متعفنبودن
قهوه بو دادنلغتنامه دهخداقهوه بو دادن . [ ق َهَْ وَ / وِ دَ ] (مص مرکب ) سرخ و برشته کردن قهوه . رجوع به قهوه شود.
بودانهلغتنامه دهخدابودانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) نام تخم دوایی است . دانه وتخمی دوایی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (اشتینگاس ).
قهوه بو دادنلغتنامه دهخداقهوه بو دادن . [ ق َهَْ وَ / وِ دَ ] (مص مرکب ) سرخ و برشته کردن قهوه . رجوع به قهوه شود.
بو زدنلغتنامه دهخدابو زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) بو آمدن از چیزی . و بنفسه ، بمعنی بو دادن است . (از آنندراج ) : ای فاخته ز ناله زن آتش ببوستان کآن گل امید نیست که بوی وفا زند. ام
بو کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی بو کردن، بو کشیدن، بوییدن، نفسکشیدن کشف کردن بو دادن، اسپند دود کردن، دود دادن
بو گرفتنلغتنامه دهخدابو گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) بو یافتن چیزی . کسب بو کردن . (فرهنگ فارسی معین ) : چو مشک از ناف عزلت بو گرفتم به تنهایی چو عنقا خو گرفتم . نظامی .|| گندی