بویلغتنامه دهخدابوی . (اِ) عطریات . (برهان ) (انجمن آرا). عطر و شمیم و عطریات و چیزهای معطر. (ناظم الاطباء). بو. (فرهنگ فارسی معین ). این کلمه با کلماتی چون : شب (شب بوی )، سمن
بویلغتنامه دهخدابوی . [ ب َ وی ی ْ ] (ع ص ) مرد گول . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). احمق . (معجم متن اللغة).
پیازیانAlliaceaeواژههای مصوب فرهنگستانتیرهای از مارچوبهسانان با گلآذین چتری و بوی مشخص سیر یا پیاز
اسیدلغتنامه دهخدااسید. [ اَ ] (فرانسوی ، اِ) (از لاتینی ِاَسیدوس ، ترش ) (اصطلاح شیمی ) حاصل ترکیب جسم مفردی را با ئیدرژن اسید نامند. و این مرکب دارای طعمی گزنده و اغلب ترش است
فسفرلغتنامه دهخدافسفر. [ ف ُ ف ُ ] (فرانسوی ، اِ) جسمی است جامد زردرنگ که سطح آن برنگ قهوه ای یا سفید است ، بوی سیر میدهد و در آب غیرمحلول است و چون در هوا فاسد میگردد آن را در
قهوهلغتنامه دهخداقهوه . [ ق َهَْ وَ ] (ع اِ) قهوة. خمر. (اقرب الموارد) (فرهنگ نظام ). شراب . (آنندراج ). می . (منتهی الارب ). نوعی از خمر غلیظ که بزودی شارب خود را سیر میگرداند،
رباعیلغتنامه دهخدارباعی . [ رُ ] (اِخ ) شیخ رباعی مشهدی . صادقی کتابدار گوید: درویشی و ریاضت کشی داشت و مقبول سلطان ابراهیم میرزا، بلکه میرزا منظور وی بود. از درویشی خالی نبود و