بوی مدرانلغتنامه دهخدابوی مدران . [ م َ ] (اِ مرکب ) رجوع به بومادران و بوی مادران و بلنجاسف و برنجاسف شود.
بویلغتنامه دهخدابوی . (اِ) عطریات . (برهان ) (انجمن آرا). عطر و شمیم و عطریات و چیزهای معطر. (ناظم الاطباء). بو. (فرهنگ فارسی معین ). این کلمه با کلماتی چون : شب (شب بوی )، سمن
بویلغتنامه دهخدابوی . [ ب َ وی ی ْ ] (ع ص ) مرد گول . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). احمق . (معجم متن اللغة).
بیرنجاسبلغتنامه دهخدابیرنجاسب . [ رَ ] (اِ) گیاهی است که آن را بوی مادران گویند. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به برنجاسب شود.