بوی بردنلغتنامه دهخدابوی بردن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) باخبر و آگاه شدن و فهمیدن و شنیدن و گمان بردن و از چیزهای پنهان ، اطلاعی بهم رسانیدن . (ناظم الاطباء). باخبر و آگاه شدن و دیدن
بویلغتنامه دهخدابوی . (اِ) عطریات . (برهان ) (انجمن آرا). عطر و شمیم و عطریات و چیزهای معطر. (ناظم الاطباء). بو. (فرهنگ فارسی معین ). این کلمه با کلماتی چون : شب (شب بوی )، سمن
بویلغتنامه دهخدابوی . [ ب َ وی ی ْ ] (ع ص ) مرد گول . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). احمق . (معجم متن اللغة).
بوی فروشیلغتنامه دهخدابوی فروشی . [ف ُ ] (حامص مرکب ) عمل بوی فروش . حنّاطی : طمع به بوی فروشی برافکن از پی شش اگر به شش یک گندبغل بباشد بوی .سوزنی (دیوان خطی کتابخانه ٔ لغت نامه ص 1
بو بردنلغتنامه دهخدابو بردن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) احساس کردن و واقف شدن وخبردار گردیدن و پی بردن . (ناظم الاطباء). احساس کردن . ادراک کردن . فهمیدن . واقف شدن . خبردار گردیدن بطو
بردنلغتنامه دهخدابردن . [ ب ُ دَ ] (مص ) کشیدن . حمل کردن . برداشتن . با خود برداشتن . نقل کردن . منتقل کردن . (یادداشت مؤلف ). اذهاب .(تاج المصادر بیهقی ). مقابل آوردن . نقل ک
نشقلغتنامه دهخدانشق . [ ن َ ] (ع مص ) بوی کردن چیزی را. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). بوی بردن . (تاج المصادر بیهقی ). بوییدن . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (المنجد).
استرواحلغتنامه دهخدااسترواح . [ اِ ت ِرْ ] (ع مص ) بوی برداشتن . (منتهی الارب ). بوی بردن . خم گرفتن گوشت . (تاج المصادر بیهقی ). بوی گرفتن . بو گرفتن . (وطواط). || آسایش جستن . ||
استشماملغتنامه دهخدااستشمام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بو کردن . بوئیدن . (غیاث ). بو یافتن از چیزی . انبوئیدن . (برهان ). بوی بردن . بو کشیدن . شنیدن . شم ّ. || بوئیدن خواستن . (منتهی ا