بوگانلغتنامه دهخدابوگان . (اِ) رحم بود یعنی زهدان . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 356). بچه دان و زهدان را گویند و بعربی رحم خوانند. (برهان ). رحم باشدکه بچه در آن بود، یعنی زهدان . (ا
بنگانلغتنامه دهخدابنگان . [ ب َ ] (اِ) پنگان : چون روز شد معلوم کردند که هیچ غایب نشده بود جز یکی بنگان زرین و وزیر وی از مال خالص خود بنگانی فرمود که وزن او هفتصد مثقال بود و به
بوانلغتنامه دهخدابوان . [ ب ُ ] (ع اِ) ستون پیشین خیمه . ج ، اَبْوِنَة، بون ، بُوَن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
بوان بالالغتنامه دهخدابوان بالا. [ ب َ ن ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان بکش بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون است و 340 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
بوان پائینلغتنامه دهخدابوان پائین . [ ب َ ن ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان بکش بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون است و 276 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
بوانلغتنامه دهخدابوان . [ ب َ ] (اِخ ) محلی است در حوالی دژسفید فارس . بخوبی معروف ، چنانکه یکی از جنات اربعه ٔ دنیا شمارند. (انجمن آرا) (آنندراج ). بوان ، شهر کوچک است و غله بو