بو کشیدنلغتنامه دهخدابو کشیدن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) بوی چیزی را از دور استشمام کردن . || دریافتن نشان چیزی . (فرهنگ فارسی معین ).
بنکشیدنلغتنامه دهخدابنکشیدن . [ ب ُ ک َ دَ ] (مص ) بلع کردن و ناجاویده از حلق فروبردن . (ناظم الاطباء). بنگشتن . بنگشیدن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به بنگش و بنگشتن شود.
بوشیدنلغتنامه دهخدابوشیدن . [ دَ ] (مص ) آغاز کاری کردن . (آنندراج ). شروع به هر کاری نمودن . (ناظم الاطباء). || اندیشیدن . (آنندراج ). || ملاحظه کردن . (ناظم الاطباء).
بنکشیدنلغتنامه دهخدابنکشیدن . [ ب ُ ک َ دَ ] (مص ) بلع کردن و ناجاویده از حلق فروبردن . (ناظم الاطباء). بنگشتن . بنگشیدن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به بنگش و بنگشتن شود.
بوشیدنلغتنامه دهخدابوشیدن . [ دَ ] (مص ) آغاز کاری کردن . (آنندراج ). شروع به هر کاری نمودن . (ناظم الاطباء). || اندیشیدن . (آنندراج ). || ملاحظه کردن . (ناظم الاطباء).