بوالکفدلغتنامه دهخدابوالکفد. [ بُل ْ ک َ ] (اِ) رشوت و پاره باشد. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به بلکفد شود.
بوالکنجکلغتنامه دهخدابوالکنجک . [ بُل ْ ک َ ج َ ] (ص ، اِ) رجوع به بلکنجک شود : ای قامت تو بصورت کاونجک هستی تو بچشم مردمان بوالکنجک .شهید.
بوالکفدلغتنامه دهخدابوالکفد. [ بُل ْ ک َ ] (اِ) رشوت و پاره باشد. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به بلکفد شود.
بوالکنجکلغتنامه دهخدابوالکنجک . [ بُل ْ ک َ ج َ ] (ص ، اِ) رجوع به بلکنجک شود : ای قامت تو بصورت کاونجک هستی تو بچشم مردمان بوالکنجک .شهید.
حق الارضلغتنامه دهخداحق الارض .[ ح َق ْ قُل ْ اَ ] (ع اِ مرکب ) حقی که بمالک زمین دهند برای کشت یا چرانیدن مواشی یا مرور و امثال آن .
آرشلغتنامه دهخداآرش . [ رَ ] (اِ) اَرَش : شاعر که دید به قدِ کاونجک بیهوده گوی و نحسک و بوالکنجک از ...ن خر فروتر و پنج آرش می برجهد سبکتر اَز منجک .منجیک .