بولةلغتنامه دهخدابولة. [ ب ُ وَ ل َ ] (ع ص ) بسیار کمیزاندازنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
بولهواژهنامه آزاددختر خاله یا پسر خاله (افغانی) [بُ لَ ] (اِ) پسر خاله، دختر خاله. این واژه در میان هزاره ها کاربرد دارد.
ازراملغتنامه دهخداازرام . [ اِ ] (ع مص ) قطعکردن کلام کسی را. بریدن سخن کسی . || منقطع کردن بول بر کسی . (زوزنی ). قطع کردن بول و گمیز برکسی : لاتزرموا ابنی (حدیث )؛ ای لاتقطعوا
غرورلغتنامه دهخداغرور. [ غ ُ ] (اِخ ) جائی است . امرءالقیس گوید : عفا شطب من اهله و غرورفمو بولة ان الدیار تدور.گفته اند آن کوهی است در دمخ از دیار کلاب و تپه ای است در اباض ، و
بولةلغتنامه دهخدابولة. [ ب ُ وَ ل َ ] (ع ص ) بسیار کمیزاندازنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).