بورهلغتنامه دهخدابوره . [ رَ / رِ ] (اِ) چیزی است مانند نمک و آنرا زرگران بکار برند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). نمک تلخ مزه بهندی ، سهاگا گویند. (غیاث ). ملحی است که از آب
بوفروشلغتنامه دهخدابوفروش . [ ف ُ ] (نف مرکب ) آنکه عطریات فروشد مثل گلاب و بیدمشک و عطر و ارگچه و مانند آن . (آنندراج ). عطار و مشک فروش . (انجمن آرای ناصری ) (برهان ) (ناظم الاط
بوفروشیلغتنامه دهخدابوفروشی . [ ف ُ ] (حامص مرکب ) بوی فروشی . شغل عطار و مشک فروش . عمل بوفروش : در چین سر زلف تو دربوی فروشی دم جز بخطا می نزند نافه ٔ آهو. ابن یمین .|| (اِ مرکب
بوفهلغتنامه دهخدابوفه . [ ف ِ ] (فرانسوی ، اِ) محل فروش نوشابه و مواد خوراکی در رستورانها و اماکن عمومی . || جای غذا خوردن در باشگاهها، تماشاخانه ها، ایستگاههای راه آهن و غیره .
پلنسالغتنامه دهخداپلنسا. [ پ ُل ْ ل ِ ] (اِخ ) نام قصبه ای است در جزیره ٔ میورقه از جزائر بالئار اسپانیا در 47 هزارگزی شمال شرقی پاله دارای 9000 تن سکنه و یک مدرسه . مرداب آلبوفر
بو فروختنلغتنامه دهخدابو فروختن . [ ف ُ ت َ ] (مص مرکب ) مصدر بوفروش . (آنندراج ). عطاری کردن . || مشک فروختن . (فرهنگ فارسی معین ).
بورهلغتنامه دهخدابوره . [ رَ / رِ ] (اِ) چیزی است مانند نمک و آنرا زرگران بکار برند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). نمک تلخ مزه بهندی ، سهاگا گویند. (غیاث ). ملحی است که از آب