بوسه خواهیلغتنامه دهخدابوسه خواهی . [ س َ / س ِخوا / خا ] (حامص مرکب ) طلب بوسه کردن : چو بوسه خواهم از شرم بوسه خواهی من چو شکّر از نی از او خون برون دمد درحال . سوزنی .رجوع به بوسه
بوسه خواهلغتنامه دهخدابوسه خواه . [ س َ / س ِ خوا / خا ] (نف مرکب ) طالب و خواستار بوس : زلفش ره بوسه خواه میرفت مژگانش خدا دهاد می گفت .نظامی .
بوسهلغتنامه دهخدابوسه . [ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) مرکب از: بوس + ه (پسوند سازنده ٔ اسم ) قبله . ماچ . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). عملی که حاصل می گردد از انطباق لبها به روی صورت یا
بوسه خواستنلغتنامه دهخدابوسه خواستن . [ س َ / س ِ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) تقاضای بوسه کردن . بوسه طلبیدن : چو بوسه خواهم از شرم بوسه خواهی من چو شکّر از نی از او خون برون دمد درحال .
کورلغتنامه دهخداکور. (ص ) اعمی . (ترجمان القرآن ). نابینا را گویند. (برهان ). آدم نابینا. (ناظم الاطباء). آنکه از بینایی محروم است . نابینا.اعمی . مقابل بینا و بصیر. (فرهنگ فار
دیدهلغتنامه دهخدادیده . [ دی دَ / دِ ] (اِ) چشم . (برهان ) (جهانگیری ). قسمتی از چشم که بدان بینند یا جزئی از جهاز بینائی که پلک و مژه از آن مستثناست . (یادداشت مؤلف ). ج ، دید
دمیدنلغتنامه دهخدادمیدن . [ دَ دَ ] (مص ) دم زدن و نفس کشیدن . (ناظم الاطباء). نفس کشیدن . (برهان ). نفس بیرون دادن . نفس زدن . (یادداشت مؤلف ): فح ، فحفحة؛ دمیدن در خواب .(منته
خوشنودلغتنامه دهخداخوشنود. [ خوَش ْ / خُش ْ ](ص ) قانع. راضی . خرسند. (ناظم الاطباء) : بگیتی در ازمرگ خوشنود کیست که فرجام کارش نداند که چیست . فردوسی .تو خواهی که من شاد و خوشنود