بوسه بازیلغتنامه دهخدابوسه بازی .[ س َ / س ِ ] (حامص مرکب ) بوسه دادن در عشقبازی . (فرهنگ فارسی معین ). بوسه در عشقبازی . (ناظم الاطباء).
بوسهلغتنامه دهخدابوسه . [ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) مرکب از: بوس + ه (پسوند سازنده ٔ اسم ) قبله . ماچ . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). عملی که حاصل می گردد از انطباق لبها به روی صورت یا
بدنشینلغتنامه دهخدابدنشین . [ ب َ ن ِ ] (نف مرکب ) که بد نشیند. بدنشیننده : مثال از نقش کم گر شد قمارت بدنشین اینجاکه چشم بد بقدر نقش باشد در کمین اینجا. صائب (از آنندراج ).بگذر ز
نقشلغتنامه دهخدانقش . [ ن َ ] (ع اِ) صورت . (آنندراج ) (از بهار عجم ) (ناظم الاطباء). تصویر. رسم . ترسیم . شبیه صورت و شکل . توخش . (ناظم الاطباء). شبیه . تمثال : بت اگر چه لطی
حجلغتنامه دهخداحج . [ ح َج ج / ح ِج ج ] (ع مص ) آهنگ کردن . (منتهی الارب ). آهنگ کردن به چیزی . القصد الی الشی ٔ المعظم . (تعریفات جرجانی ص 56). قصد. (ترجمان القرآن جرجانی ) (
بازیدنلغتنامه دهخدابازیدن . [ دَ ] (مص ) بازی کردن . باختن . (شعوری ج 1 ص 180) (ناظم الاطباء) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) : زمانی سوی گوسفندان شویم ز بازیدن و لهو خندان شویم . فر
بوسلغتنامه دهخدابوس . (اِ) مخفف بوسه است و بعربی قبله گویند. (برهان ). معروف است و اصل آن بوسیدن است . (از انجمن آرا). اعراب ، ضم آنرا فتح کرده ، بوس گویند و در خود آورده اند و