بوشنگلغتنامه دهخدابوشنگ . [ ش َ ] (اِخ ) قصبه ٔ نزدیک هرات . (ناظم الاطباء). بوشنج . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). و رجوع به بوشنج و بوشنگ و پوشنگ شود.
باسنگفرهنگ فارسی عمید۱. گرانبار؛ سنگین؛ باوزن: ◻︎ وگر گرز تو هست باسنگ و تاب / خدنگم بدوزد دل آفتاب (فردوسی: ۲/۴۶۱ حاشیه).۲. [مجاز] بلندقدر؛ متین: ◻︎ نه با فرّش همیبینم نه باسنگ / ز فرّ و سنگ بگریزد به فرسنگ (نظامی۲: ۳۱۹).
باشنگفرهنگ فارسی عمید۱. خوشۀ انگور آویزان از تاک: ◻︎ چو مشک بویا لیکنش نافه بوده ز غژم / چو شیر صافی و پستانش بوده از باشنگ (عسجدی: لغتنامه: باشنگ).۲. خوشۀ انگور که بر تاک خشک شده باشد.۳. خیار درشت تخمی.
باسنگلغتنامه دهخداباسنگ . [ س َ ] (ص مرکب ) گرانبار. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || سنگین . پروزن . محکم : و گر گرز تو هست باسنگ و تاب خدنگم بدوزد دل آفتاب . فردوسی . || بمجاز، استوار. محکم . متین : پسندید
لوبینلغتنامه دهخدالوبین . (اِخ ) نام قصبه ای در 48هزارگزی جنوب شرقی موستار در سنجاق هرزگوین به بوسنی . (قاموس الاعلام ترکی ).