بودباشلغتنامه دهخدابودباش . (اِ مرکب ) محل سکونت . منزل . (فرهنگ فارسی معین ). منزل و مسکن . (ناظم الاطباء). || سکونت . (آنندراج ). || خدمت . || خوراک . (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم
بوباشلغتنامه دهخدابوباش . (ص ، اِ) قدیم و جاوید و همیشه و سرمد و جاویدان . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). بود و وجود واجب یعنی هستی خدای که بوده باشد. (آنندرا
inhabitedدیکشنری انگلیسی به فارسیساکنان، ساکن شدن، سکنی گرفتن در، منزل کردن، مسکن گزیدن، بودباش گزیدن در، اباد کردن
inhabitدیکشنری انگلیسی به فارسیساکن، ساکن شدن، سکنی گرفتن در، منزل کردن، مسکن گزیدن، بودباش گزیدن در، اباد کردن
inhabitsدیکشنری انگلیسی به فارسیساکن است، ساکن شدن، سکنی گرفتن در، منزل کردن، مسکن گزیدن، بودباش گزیدن در، اباد کردن
وطنلغتنامه دهخداوطن . [وَ / وَ طَ ] (ع اِ) جای باش مردم . (منتهی الارب ). جای باشش مردم . (کشاف اصطلاحات الفنون ). جای باشش . جای اقامت . محل اقامت . مقام و مسکن . (ناظم الاطبا
اسکندیکشنری عربی به فارسیهمساز , همساز کردن , جا دادن , منزل دادن , وفق دادن با , تطبيق نمودن , تصفيه کردن , اصلا ح کردن , اماده کردن(براي) , پول وام دادن(بکسي) , ساکن شدن(در) , مسکن گز