بودانهلغتنامه دهخدابودانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) نام تخم دوایی است . دانه وتخمی دوایی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (اشتینگاس ).
بودینهلغتنامه دهخدابودینه . [ ن َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حشمت آباد بخش درود است که در شهرستان بروجرد واقع است و 145 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
بودنهلغتنامه دهخدابودنه . [ دَ ن َ / ن ِ ] (اِ) پرنده ای است که آنرا تیهو میگویند و بعضی گویند پرنده ای است که شبیه به تیهو لیکن کوچکتر از او است و آنرا بعربی سلوی خوانند. (برهان
بوزانةلغتنامه دهخدابوزانة. [ ن َ ] (اِخ ) قریه ای است از قرای اسفراین . (مرآت البلدان ج 1 ص 297) (مراصد الاطلاع ).
بهدانهلغتنامه دهخدابهدانه . [ ب ِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) تخم بهی . (ناظم الاطباء). دانه ٔ میوه ٔ به (آبی ) که در طب قدیم مستعمل بود. تخم بهی . (فرهنگ فارسی معین ). دانه میوه ٔ به
کاشی کاریلغتنامه دهخداکاشی کاری . (حامص مرکب ) نوعی از صنایع که در عمارت کنند. (آنندراج ). کاشی سازی . رجوع به کاشی سازی شود. (ناظم الاطباء). در ترجمه ٔ کتاب «صنایع ایران بعد از اسلا
بودینهلغتنامه دهخدابودینه . [ ن َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حشمت آباد بخش درود است که در شهرستان بروجرد واقع است و 145 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
بودنهلغتنامه دهخدابودنه . [ دَ ن َ / ن ِ ] (اِ) پرنده ای است که آنرا تیهو میگویند و بعضی گویند پرنده ای است که شبیه به تیهو لیکن کوچکتر از او است و آنرا بعربی سلوی خوانند. (برهان
بوزانةلغتنامه دهخدابوزانة. [ ن َ ] (اِخ ) قریه ای است از قرای اسفراین . (مرآت البلدان ج 1 ص 297) (مراصد الاطلاع ).