بودلغتنامه دهخدابود. (مص مرخم ، اِمص ) بودن .وجود. (فرهنگ فارسی معین ). هستی . (شرفنامه ٔ منیری ).موجود چنانچه معدوم ، نابود. (آنندراج ) : چو اندیشه ٔبود گردد درازهمی گشت باید سوی خاک باز. فردوسی .چون همی بود ما بفرسایدبودنی ا
بودلغتنامه دهخدابود. [ ب َ ] (ع اِ) چاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).
بودفرهنگ فارسی عمیدباشد. Δ هنگام استفهام و آرزومندی گفته میشود: ◻︎ بُوَد آیا که در میکدهها بگشایند / گره از کار فروبستهٴ ما بگشایند (حافظ: ۴۱۰ حاشیه).
بودفرهنگ فارسی عمیدبودن؛ هستی؛ وجود.⟨ بودونبود: ‹بودونابود›۱. وجودوعدم.۲. هستونیست.۳. داروندار.⟨ بودوباش: [قدیمی]۱. وجود؛ هستی.۲. وجود داشتن.۳. منزل؛ مسکن.
بات1botواژههای مصوب فرهنگستان1. برنامهای رایانهای که برای انجام وظایفی، مانند جمعآوری یا حذف ابردادهها از وبگاهها یا بهروزرسانی صفحة وب بهصورت خودکار یا تعامل خودکار، در یک اتاق گفتوگو نوشته میشود 2. روباتی که در بازیهای رایانهای برخط پربازیگر، وقتی بازیگر خودش در بازی نیست، در فرایندهای تکراری که نیاز به تصمیمگیری
وبباتweb bot, web spider, web crawler, web robotواژههای مصوب فرهنگستانبرنامه یا دستورگانی برای نمایهسازی وبگاهها که بهمنظور مرور صفحات وب جهانی بهصورت سامانمند نوشته شده است
سمت ـ سرعتنمای نیمرخ بادVAD wind profile, VWPواژههای مصوب فرهنگستاننیمرخ زمان- بلندای بُردار افقی حاصل از روبش (scanning) رادار داپلر با استفاده از الگوریتم/ خوارزمی سمت- سرعتنما
باد صدوبیستروزهbad-i-sad-o-bistroz, wind of 120 daysواژههای مصوب فرهنگستانبادی قوی با منشأ موسمی (monsoon) که در منطقۀ سیستان از سمتهای شمالغرب تا شمال ـ شمالغرب میوزد متـ . باد سیستان seistan
بوت ابر بوتلغتنامه دهخدابوت ابر بوت . [ اَ ب َ ] (اِ مرکب ) بوط ابر بوط. بوته بر بوته . رجوع به همین ترکیب شود.
بودالغتنامه دهخدابودا. (اِخ ) این لغت از سانسکریت «بودها» (بمعنی بیدار، آگاه ، باهوش ، زرنگ ، خردمند) نام وی سیدارتمه گوتمه و مشهور است به ساکیامونی (حکیم قبیله ٔ ساکیا) یا ساکیاسینها (و دو نام اخیر نام خانوادگی او بوده )، ولی گویا اسمی است مأخوذ از نام نژادی که خاندان وی بدان تعلق داشت . پد
بودنلغتنامه دهخدابودن . [ دَ ] (مص ) پهلوی «بوتن » «بوتن » از ریشه ٔ آریایی «بهو - بهاو» بهمین معنی . اوستا «بوئیتی » ، سانسکریت «بهاوتی » (سوم شخص )، لاتینی «فوتوروم » ، اسلاو «بیت » (مصدر). استن . وجود داشتن . هستی داشتن . وجود. هستی . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). وجود داشتن و هستی داشتن . (
بودانهلغتنامه دهخدابودانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) نام تخم دوایی است . دانه وتخمی دوایی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (اشتینگاس ).
بودالغتنامه دهخدابودا. (اِخ ) این لغت از سانسکریت «بودها» (بمعنی بیدار، آگاه ، باهوش ، زرنگ ، خردمند) نام وی سیدارتمه گوتمه و مشهور است به ساکیامونی (حکیم قبیله ٔ ساکیا) یا ساکیاسینها (و دو نام اخیر نام خانوادگی او بوده )، ولی گویا اسمی است مأخوذ از نام نژادی که خاندان وی بدان تعلق داشت . پد
بودنلغتنامه دهخدابودن . [ دَ ] (مص ) پهلوی «بوتن » «بوتن » از ریشه ٔ آریایی «بهو - بهاو» بهمین معنی . اوستا «بوئیتی » ، سانسکریت «بهاوتی » (سوم شخص )، لاتینی «فوتوروم » ، اسلاو «بیت » (مصدر). استن . وجود داشتن . هستی داشتن . وجود. هستی . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). وجود داشتن و هستی داشتن . (
بودانهلغتنامه دهخدابودانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) نام تخم دوایی است . دانه وتخمی دوایی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (اشتینگاس ).
بودینهلغتنامه دهخدابودینه . [ ن َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حشمت آباد بخش درود است که در شهرستان بروجرد واقع است و 145 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
راست بودلغتنامه دهخداراست بود. (اِ مرکب ) وجود حقیقی که ذات باری تعالی باشد و در آن شبهه نیست . (انجمن آرا) (آنندراج ). ذات باری تعالی و واجب الوجود. (ناظم الاطباء). موجود حقیقی را گویند که ذات باری تعالی باشد جل جلاله . (برهان ). این کلمه از لغات دساتیری است . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). رج
دره کبودلغتنامه دهخدادره کبود. [ دَرْ رَ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دره کوه بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد. واقع در16هزارگزی جنوب راه فرعی چقلوندی به بروجرد، با 240تن سکنه . آب آن از چشمه های کوه باقله کان و راه آن مالرو است .
درین کبودلغتنامه دهخدادرین کبود. [ دَ ک َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان مغان بخش گرمی شهرستان اردبیل . واقع در 18هزارگزی شمال خاوری گرمی و 18هزارگزی راه شوسه ٔ گرمی به بیله سوار، با 760 تن سکنه . آب
دوبودلغتنامه دهخدادوبود. [ دُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) دوبوذ. نوعی از پارچه . (ناظم الاطباء). رجوع به دوبوذ شود.