بوخلغتنامه دهخدابوخ . [ ب َ ] (ع مص ) فرونشستن آتش و خشم یا حرارت و تب . سست شدن گرما و آتش و خشم و تب . (تاج المصادر بیهقی ). || مانده شدن کسی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (
بوختلغتنامه دهخدابوخت . (اِ) پسر باشد که برادر دختر است . (برهان ) (هفت قلزم ) (ناظم الاطباء). پسر را گویند چنانکه دخت دختر را. (آنندراج ) (انجمن آرا) : ماه فروردین روزخرداد، فر
بوختلغتنامه دهخدابوخت . [ ب ُ / بُو ] (ن مف ) بُخت . نجات داده . نجات یافته . درترکیب اسماء آید: سه بوخت . سبخت . چهاربوخت . صهاربخت . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به بُخت و بوختن
بوختنلغتنامه دهخدابوختن . [ ت َ ] (مص ) نجات دادن (مخصوصاً از دوزخ ). رهایی بخشیدن . پهلوی «بختن » . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به بُخت شود.
بوختلغتنامه دهخدابوخت . (اِ) پسر باشد که برادر دختر است . (برهان ) (هفت قلزم ) (ناظم الاطباء). پسر را گویند چنانکه دخت دختر را. (آنندراج ) (انجمن آرا) : ماه فروردین روزخرداد، فر
بوختلغتنامه دهخدابوخت . [ ب ُ / بُو ] (ن مف ) بُخت . نجات داده . نجات یافته . درترکیب اسماء آید: سه بوخت . سبخت . چهاربوخت . صهاربخت . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به بُخت و بوختن
بوختنلغتنامه دهخدابوختن . [ ت َ ] (مص ) نجات دادن (مخصوصاً از دوزخ ). رهایی بخشیدن . پهلوی «بختن » . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به بُخت شود.