بوته بر بوتهلغتنامه دهخدابوته بر بوته . [ ت َ / ت ِ ب َ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) بوت ابر بوت . بوط ابر بوط. از آلات کیمیا و آن بوته ای است که آنرا درزیر، سوراخی باشد که آن را بر بوته ٔ دیگری نهند و نیک به یکدیگر بپیوندند و فلز را در بو
بوتهلغتنامه دهخدابوته . [ ت َ / ت ِ ] (اِ) رستنی و درخت پر شاخ و برگی را گویند که بسیار بلند نشود و به زمین نزدیک باشد. (برهان ) (جهانگیری ). رستنی که بسیار بلند نشود و به زمین نزدیک باشد. (فرهنگ فارسی معین ). درخت کوچک که بسیار بلند نباشد. (غیاث اللغات ). رس
بوطهلغتنامه دهخدابوطه . [ طَ ] (معرب ،اِ) بوته ٔ زرگری . (ناظم الاطباء). بوتقه است و معرب .(از اقرب الموارد). معرب بوته . رجوع به بوته شود.
بوتهلغتنامه دهخدابوته . [ ت َ ] (اِخ ) دهی است بمرو و در نسبت بوتقی گویند و از آن ده است : اسلم بن احمد بوتقی محدث . (از لباب الانساب ).
بوتیهلغتنامه دهخدابوتیه . [ ی َ ] (اِ) نام گیاهی است از تیره ٔ پروانه واران ، جزو دسته ٔ لوبیاها ، که بعضی از گونه هایش بشکل درخت و بعضی بشکل گیاهان بالارونده میباشند.اصلش از هندوستان است . از این گیاه ، صمغی قرمزرنگ خارج میشود که در ناخوشیهای جهاز هاضمه و همچنین بعنوان قابض ، مورد استعمال دار
furnaceدیکشنری انگلیسی به فارسیکوره، تنور، دیگ، تون حمام و غیره، پاتیل، بوته آزمایش، مشتعل کردن، گرم کردن
furnacesدیکشنری انگلیسی به فارسیکوره ها، کوره، تنور، دیگ، تون حمام و غیره، پاتیل، بوته آزمایش، مشتعل کردن، گرم کردن
فرندیکشنری عربی به فارسیکوره , تنور , تون حمام و غيره , ديگ , پاتيل , بوته ازمايش , گرم کردن , مشتعل کردن , کوره اي که اشغال يا لا شه مرده در ان سوزانده و خاکستر ميشود , اجاق , درکوره پختن
آمیختگیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت میختگی، مخلوط بودن، آمیزش، تخلیط، درمیان همدیگر بودن، میان بافت متقاطع ادغام، امتزاج، ملغمهسازی، تلفیق، یکپارچگی، اتحاد، ترکیب گداختگی، فوزیون، آلیاژسازی تقلیب آلایش، آلودگی، سرایت، عفونت نفوذ، تراوش، نشر، تداخل، اشباع، دخول آمیزش بیننژادی، دورگه، پیوند، اختلاط، جماع مجموعیت، درهمآمیخ
بوتهلغتنامه دهخدابوته . [ ت َ / ت ِ ] (اِ) رستنی و درخت پر شاخ و برگی را گویند که بسیار بلند نشود و به زمین نزدیک باشد. (برهان ) (جهانگیری ). رستنی که بسیار بلند نشود و به زمین نزدیک باشد. (فرهنگ فارسی معین ). درخت کوچک که بسیار بلند نباشد. (غیاث اللغات ). رس
بوتهلغتنامه دهخدابوته . [ ت َ ] (اِخ ) دهی است بمرو و در نسبت بوتقی گویند و از آن ده است : اسلم بن احمد بوتقی محدث . (از لباب الانساب ).
بوتهفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) گیاه پرشاخوبرگ که تنۀ ضخیم نداشته باشد و زیاد بلند نشود.۲. نوعی نقشونگار که روی پارچه، جامه، یا چیزهای دیگر نقش کنند.۳. [قدیمی] زلف؛ گیسو؛ نغوله.
خاک بوتهلغتنامه دهخداخاک بوته . [ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) گلی است ساختگی که بوته کنند و بر شیشه گیرند. گل بوته .
سابوتهلغتنامه دهخداسابوته . [ ت َ / ت ِ ] (اِ) زن پیر باشد به زبان پارسیان . (جهانگیری ). زن پیر را گویند بزبان زند و استا. (برهان ). زن پیر بزبان مردم اصفهان . (رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). در لغت فرس ص 504آمده : صابوته زن
بوتهلغتنامه دهخدابوته . [ ت َ / ت ِ ] (اِ) رستنی و درخت پر شاخ و برگی را گویند که بسیار بلند نشود و به زمین نزدیک باشد. (برهان ) (جهانگیری ). رستنی که بسیار بلند نشود و به زمین نزدیک باشد. (فرهنگ فارسی معین ). درخت کوچک که بسیار بلند نباشد. (غیاث اللغات ). رس
بوته بر بوتهلغتنامه دهخدابوته بر بوته . [ ت َ / ت ِ ب َ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) بوت ابر بوت . بوط ابر بوط. از آلات کیمیا و آن بوته ای است که آنرا درزیر، سوراخی باشد که آن را بر بوته ٔ دیگری نهند و نیک به یکدیگر بپیوندند و فلز را در بو
بوتهلغتنامه دهخدابوته . [ ت َ ] (اِخ ) دهی است بمرو و در نسبت بوتقی گویند و از آن ده است : اسلم بن احمد بوتقی محدث . (از لباب الانساب ).