بوباشلغتنامه دهخدابوباش . (ص ، اِ) قدیم و جاوید و همیشه و سرمد و جاویدان . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). بود و وجود واجب یعنی هستی خدای که بوده باشد. (آنندرا
بوباشواژهنامه آزادکلمه بوباش یک کلمه ترکیبی میباشد بو + باش . بو در زبان آذری یعنی این و باش در زبان آذری یعنی سر با ترکیب این دو کلمه ( این سر ) به وجود می آید . این سر یا همان
بواشهلغتنامه دهخدابواشه . [ ب َ ش َ / ش ِ ] (اِ) چارشاخ دهقان را گویند. و آن چوبی چند باشد به اندام کف دست . و دسته نیز دارد که دهقانان بدان غله ٔ کوفته را بر باد دهند تا از کاه
بواشیرلغتنامه دهخدابواشیر. [ ب َ ] (ع اِ) باستیانها. از لغات مولده است . (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ).
بوبالغتنامه دهخدابوبا. (اِ مرکب ) از «بو» گوشت بز کوهی + با (آش ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ). آشی را گویند که از گوشت بز کوهی پخته باشند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (هفت قلزم
بوبارسلغتنامه دهخدابوبارس . [ رِ ] (اِخ ) پسر مگاباس و ارتاخه پسر آرته بود. اسکندر مقدونی خواهرش را بقول هرودوت به بوبارس پارسی داد. رجوع به ص 624 و 714 و 849 ایران باستان شود.
بواشهلغتنامه دهخدابواشه . [ ب َ ش َ / ش ِ ] (اِ) چارشاخ دهقان را گویند. و آن چوبی چند باشد به اندام کف دست . و دسته نیز دارد که دهقانان بدان غله ٔ کوفته را بر باد دهند تا از کاه
بواشیرلغتنامه دهخدابواشیر. [ ب َ ] (ع اِ) باستیانها. از لغات مولده است . (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ).
بوبالغتنامه دهخدابوبا. (اِ مرکب ) از «بو» گوشت بز کوهی + با (آش ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ). آشی را گویند که از گوشت بز کوهی پخته باشند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (هفت قلزم
بوبارسلغتنامه دهخدابوبارس . [ رِ ] (اِخ ) پسر مگاباس و ارتاخه پسر آرته بود. اسکندر مقدونی خواهرش را بقول هرودوت به بوبارس پارسی داد. رجوع به ص 624 و 714 و 849 ایران باستان شود.