بوارلغتنامه دهخدابوار. [ ب َ ] (ع مص ) کاسد شدن بازار یا متاع . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ).- بَوارالاَیَّم ؛ کساد زن بیوه که چندی در
بوارفرهنگ مترادف و متضاد۱. فرسوده، کهنه، مندرس ≠ نو ۲. کساد، کسادی ۳. فنا، نیستی، هلاک ≠ بقا ۴. خرابی، ویرانی ≠ آبادی ۵. بایر، لم یزرع، نامزروع ≠ پررونق
بوار کردنواژهنامه آزاداین عبارت کنایی در تاریخ جهانگشای جوینی به معنی کشتن است.باید از بور باشد که واژه ای در قران کریم است به معنای تباه مثلا قوما بورا یعنی قومی تباه شده .
بوارجلغتنامه دهخدابوارج . [ ب َ رِ ] (ع اِ) ج ِ بارجة. دریازنان . (یادداشت بخط مؤلف ). دزدان دریایی : فقطع میدوهم لصوص الدیبل و البوارج اصحاب بیره . (الجماهر ص 48). و بین غب سرن
بوارحلغتنامه دهخدابوارح . [ ب َ رِ ] (ع اِ) ج ِ بارح ، باد گرم تابستان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || اول ریاح مطابق است تقریباً با یازدهم خرداد
بواردلغتنامه دهخدابوارد. [ ب َ رِ ] (اِ) ترشی باشد که در برابر شیرینی است . (برهان ). ترشی و حموضت و تیزی . (ناظم الاطباء) : باب چهارم از بخش نخستین از جزو دوم از گفتار سیوم از ک
بوارقلغتنامه دهخدابوارق . [ ب َ رِ ] (ع اِ) ج ِ بارقة. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). جمع بارقه که بمعنی چیز روشن و بمعنی درخشندگی و روشنی باشد. مشتق از بروق که بمعنی درخشیدن است
بوارجلغتنامه دهخدابوارج . [ ب َ رِ ] (ع اِ) ج ِ بارجة. دریازنان . (یادداشت بخط مؤلف ). دزدان دریایی : فقطع میدوهم لصوص الدیبل و البوارج اصحاب بیره . (الجماهر ص 48). و بین غب سرن
بوارحلغتنامه دهخدابوارح . [ ب َ رِ ] (ع اِ) ج ِ بارح ، باد گرم تابستان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || اول ریاح مطابق است تقریباً با یازدهم خرداد
بواردلغتنامه دهخدابوارد. [ ب َ رِ ] (اِ) ترشی باشد که در برابر شیرینی است . (برهان ). ترشی و حموضت و تیزی . (ناظم الاطباء) : باب چهارم از بخش نخستین از جزو دوم از گفتار سیوم از ک
بواردلغتنامه دهخدابوارد. [ ب َ رِ ] (ع اِ) ج ِ بارد و باردة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). || شمشیرهای بران . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).- مرهفات بوارد ؛