بوادرفرهنگ انتشارات معین(بَ دِ) [ ع . ] (ص .) ج . باردة . 1 - تندی و تیزی چشم . 2 - تیزی شمشیر. 3 - شتابزدگی .
بادرنگلغتنامه دهخدابادرنگ . [ رَ] (اِ) خیار. (منتهی الارب ). نوعی از خیار باشد که خورند. (برهان ). نوعی از خیار که خیار بالنگ نیز گویند. (ناظم الاطباء). نام خیار. (آنندراج ) (انجم
بادرةدیکشنری عربی به فارسیاشاره , حرکت , اشارات و حرکات در موقع سخن گفتن , وضع , رفتار , ژست , قيافه , ادا , پيشرو , منادي , ماده متشکله جسم جديد
بادرلغتنامه دهخدابادر. [ دِ ] (ع ص ، اِ) ماه تمام . (منتهی الارب ) (قطر المحیط) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || غلام تمام در جوانی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || ش
استشهادلغتنامه دهخدااستشهاد. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) گواهی خواستن . (غیاث ) (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). حاضر آمدن خواستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). بگواهی خواندن
بادرةلغتنامه دهخدابادرة. [ دِ رَ ] (ع ص ، اِ) بادره . تأنیث بادر. (قطر المحیط). تیزی خشم و شتابزدگی و خطا در قول یا فعل که از خشم پدید آید، یقال اخشی علیک بادرته . (منتهی الارب
ضیاءالدینلغتنامه دهخداضیاءالدین . [ ئُدْ دی ] (اِخ ) نصراﷲبن محمد جَزَری مکنی به ابوالفتح ، معروف به ابن اثیر. ابن اثیرکنیت سه برادر از دانشمندان ادب و تاریخ و حدیث و جز آن است (رجوع
غارلغتنامه دهخداغار. (ع اِ) درخت غار. شجرالغار.رند. مابهشتان . دانیمو. برگ بو. سقلیموس . ذافنی . لوره . باهشتان . لادرس . سنگ . امیر اوفوسدونس . دهمست . نباتی خوشبوی . (منتهی ا