بازی داشتنلغتنامه دهخدابازی داشتن . [ ت َ] (مص مرکب ) ببازی داشتن . سهل گرفتن . به بی اعتنائی برگزار کردن . شوخی پنداشتن . کوچک شمردن : نخستین فطرت ، پسین شمارتویی ، خویشتن را به بازی
زفنلغتنامه دهخدازفن . [ زَ ] (ع مص ) پای کوفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). پای کوفتن و رقص نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || به بازی د
زهزقةلغتنامه دهخدازهزقة. [ زَ زَ ق َ ] (ع مص ) سخت خندیدن . || برجهانیدن مادر بچه را و به بازی داشتن . والزهزاق اسم ذلک الفعل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب
کتاب بازلغتنامه دهخداکتاب باز. [ ک ِ ] (نف مرکب ) که به کتاب بازی کند بعلاقه ٔ داشتن نه سود بردن از مطالب آن . آنکه بی استفاده از کتاب ، کتاب گرد کند. آنکه کتاب نخواند لکن کتابهای خ
ترقیصلغتنامه دهخداترقیص . [ ت َ ] (ع مص ) برجهانیدن مادر کودک را و جز آن . (زوزنی ). برجهانیدن و ببازی داشتن کودک را. (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). برجهانیدن کسی را. (