بچهها کنار حوض نشسته بودند و داشتند آب به سر و روی هم میپاشیدند.گویش اصفهانی تکیه ای: vačahâ kenâr hawz-de hâčašdabânde-vo ov-ešun de saroru yâ arit. طاری: vaččahâ lev-e hawz axxâyand-o ow-šun sarodüm-e yâ arit. طامه ای: vaččun kenâr-e h
بکار آب بودنلغتنامه دهخدابکار آب بودن . [ ب ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از دایم الخمر بودن است یعنی پیوسته شراب خوردن . (برهان ) (مؤید الفضلاء). آشامیدن پی در پی . (ناظم الاطباء). کنایه
آبلغتنامه دهخداآب . (اِ) (اوستائی آپ ap، سانسکریت آپ َ apa، پارسی باستانی آپی api، پهلوی آپ ap) مایعی شفاف بی مَزه و بوی که حیوان از آن آشامد و نبات بدان تازگی و تری گیرد. و آ
کارفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. آنچه کسی انجام میدهد؛ عمل.۲. فعالیتی که فرد در ازای آن پول دریافت میکند؛ پیشه؛ شغل.۳. آنچه فرد را به خود مشغول میکند؛ سرگرمی.۴. وظیفه.۵. گرفتاری؛ مشغولیت.
کارلغتنامه دهخداکار. (اِ) آنچه از شخص یا چیزی صادر گردد و آنچه شخص خود را بدان مشغول سازد و فعل و عمل وکردار. (ناظم الاطباء). آنچه کرده و بجا آورده شود که الفاظ دیگرش عمل و فعل
یخلغتنامه دهخدایخ . [ ی َ ] (اِ) آب فسرده شده که بر اثر سرما جامد شده باشد و جمس و هتشه و هسر و هسیر نیز گویند. (ناظم الاطباء). هَسَر. (لغت فرس اسدی ). ثلج . جمد. جمود. جلید.
کار کردنلغتنامه دهخداکار کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فعل . عمل . کدح . سعی . (ترجمان القرآن ). صنع. (دهار)(ترجمان القرآن ). اعتمال . استعمال . عمل کردن : کشتی بانان که اندر رود پرک